اصلی ترین گمشده بشر از بدو هبوط حضرت آدم بر زمین خاکی ، آرامش است . آرامش نه گمشده زندگی که گمشده روح آدمی است و هرچه در پیچ و تاب زندگی می لولد دغدغه و استرس و اظطراب او دوچندان می شود . بشر در مقاطع مختلفی از زندگی خود آسایش را جایگزین آرامش نمود و به جای حیات طیبه باطنی به حیات زودگذر دنیوی و ظاهری روی آورد . حضور مداوم انبیاء و اولیا الهی و تلاش مظلومانه ایشان نیز فقط برای بازگشت آرامش به روح بشریت بوده است چرا که آدمیان دارای آرامش دنیایی را خواهند ساخت که در آن اضطراب جایی ندارد . اما افسوس که بزرگترین شیطان یعنی ( نفس ) مانع از تحقق این آرمان الهی شد .
اما طریقت در استمرار رسالت انبیا و اولیای الهی و با بهره مندی از ساختاری اندیشمندانه و راهبردی عاشقانه تحفه ای را برای جهان به ارمغان آورده است که می تواند مرحمی بر زخم های بشریت دور از معشوق باشد . طریقت با درنوردیدن مرزهای خشک و بی حاصل دنیای دون و ساختن کیهانی هوشمند و مملو از اقیانوس های مهر و محبت و اندیشه و عشق ، سیستمی را بنیان نهاده است که آدمیان در آن در جستجوی آرامش نیستند بلکه در حال اشاعه آرامش هستند . در سیستم هوشمند طریقت که با مدیریت عاشقانه توام با شفقت ( پیر ) اداره می شود سالکین برای رهایی از تمامی مواردی که موجب دغدغه است یاری آگاهانه می شوند . در این سیستم آسایش در خدمت آرامش است ؛ تعادلی عارفانه در زندگی سالکان تجلی می یابد که دنیا و عقبی در کنار هم برای تعالی سالک و دست یازیدن به حبل المتین معشوق مورد بهره برداری قرار می گیرند .
در طریقت علویه قادریه صادقیه به عنوان مترقی ترین و پویا ترین طریقت ، نه دنیا فراموش می شود تا رهبانیت فراگیر شود و نه آخرت ساقط می شود تا لا ابالی گری دست مایه گردد؛ .بلکه سالکین ، روح و باطن را به معشوق می سپارند و امور معمول را برای گذران سفر دنیوی به کار می گیرند .
قافله سالار طریقت علویه قادریه صادقیه ، حضرت حاج سید علی اشرف صادقی با اشراف بی نظیرش بر کنش های روح بشر و شاه راه های سلوک می فرماید : ( دست به کار و دل به یار باشید ) . در این هنگامه آگاهانه است که سالک با آرامش ناشی از اتصال قلبی به معشوقش می تواند بر کاستی ها و کندی ها و کوتاهی های معمول و مرسوم دنیایی غالب و فائق آید . سالک در این طریقت می داند صرفا آرامشش در گرو ( الا بذکر الله تطمئن القلوب ) است و به دنبال مفر های دیگری برای یافتن آرامش نیست . همه ظواهر دنیا برایش صرفا وسیله است و هیچ منبع قدرتی را غیر از جبروت حق کرنش نمی کند . سالک در طریقت علویه قادریه صادقیه به دلیل تربیت عاشقانه و عارفانه ، انسان را مستحق محبت و عشق و خدمت می داند و با فرض ( امر به معروف و نهی از منکر ) در مجاهده ای مستمر برای استقرار نظام عشق در تعاملات فردی انسان هاست . سالک این طریقت معظمه به دلیل نوع نگرشش به هستی که منبعث از اشراف ذات حضرت پیر بر اعمال و رفتار و سکناتش می باشد ، هیچگونه مزاحمتی برای دیگران و حتی برای مجموعه هستی ندارد و همه از دست و زبان او در آرامش خواهند بود .
سالکین طریقه علویه قادریه صادقیه عشق و محبت و خدمت به بندگان خدا را وظیفه ای طریقتی برای خود می دانند و از رهگذر این نگاه متعالی از هیچ کس نمی رنجند و هیچ کس را نمی رنجاند . او می داند تمامی پژواک ها و کنش های افعالیش به سوی او باز می گردند حتی اگر در فکر و اندیشه اش پرورانده شود ، لذا همیشه در طهارتی دائمی روح و اندیشه و جوارحش را می پالاید تا جریان نشاط آفرین آرامش روح هیچ بنده ای را آشفته نسازد .
پیر روشن ضمیر و واصل ما حضرت حاج سید علی اشرف صادقی در راستای تسری آرامش به تمامی ابعاد زندگی سالکین ، پای را از عرصه سلوک فردی فراتر می گذارند و حتی سالکین را به پاسداشت طبیعت نیز ملزم می دارند و می فرمایند ( درویش ضایعات ندارد ) و این یعنی احترام متقابل اسان و هستی و تحقق اشرفیت انسان بر هستی ؛ چرا که لازمه اشرفیت ،عقلانیت است و انسان عاقل محیط زیستش را نمی آلاید تا زمینه آرامش محیطی دیگران را نیز بر هم نزند و البته در بینش سالکین طریقت علویه قادریه صادقیه محیط و پیرامون ما نیز زنده و پویا و شاهد افعال و اعمال ماست و نهایت اینکه سالک این طریقت مدام خود را در معرض ارزیابی و تفحص می داند و برای سربلندی در تمامی شئونات پاک و طیب زندگی می کند که ثمره اش آرامش است .و حتی مرگش که نوعی سفر است در نهایت آرامش صورت می گیرد .
در زمان حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السّلام در بنى اسرائیل از نیامدن باران قحطى شد.
مردم خدمت حضرت موسى (ع ) جمع شدند که یا موسى باران نیامده و قحطى زیاد شده بیا و براى ما دعا کن تا مردم از این مشکلات درآیند.
حضرت موسى (ع ) به همه مردم دستور داد که در صحرائى جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا کنند که خداوند متعال باران را برآنها نازل کند.
جمعیت زیادى که زیادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا کردند خبرى از باران نشد.
حضرت موسى (ع ) سر به آسمان کرد و فرمود خدایا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا مى کنیم چرا باران نمى آید؟! مگر قدرت و منزلت من پیش تو کهنه شده ؟!
خطاب رسید اى موسى ،نه ، در میان شما یک نفر است که چهل سال مرا معصیت میکرد به او بگو از میان این جمعیت بیرون رود تا باران را بر شما نازل کنم .
فرمود خدایا صداى من ضعیف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعیت مى رسد.
خطاب شد اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم میرسانم حضرت موسى به صداى بلند صدا زد اى کسیکه چهل سال است معصیت خدا را میکنى برخیز از میان ما بیرون رو، زیرا خدا بخاطر شومى تو باران رحمتش را از ما قطع کرده .
آن مرد عاصى برخواست نگاهى باطراف کرد دید کسى بیرون نرفت ، فهمید خودش است که باید بیرون رود. باخود گفت چه کنم اگر برخیزم از میان مردم بروم ، مردم مرا مى بینند و مى شناسند و رسوا مى شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمى کند. همانجا نشست و از روى حقیقت و صمیم قلب از کارهاى زشت خود پیشمان شد و توبه کرد.
یکدفعه ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانى آمد که تمام سیراب شدند. حضرت موسى (ع ) فرمود الهى کسیکه از میان ما بیرون نرفت چطور شد که باران آمد خطاب شد سقیتکم بالّذى منعتکم به ، به شماباران دادم بسبب آن کسیکه شما را منع کردم و گفتم از میان شما بیرون برود.
حضرت موسى (ع ) فرمود: خدایا مى شود این بنده معصیتکار را به من نشان دهى ؟!
خطاب شد اى موسى آن وقتیکه مرا معصیت میکرد رسوایش نکردم حالا که توبه کرده او را رسوا کنم حاشا من نمامین را دشمن مى دارم خودم نمامى کنم من ستار العیوب هستم برکارهاى زشت مردم روپوشى مى کنم خود بیایم آبرویش را بریزم
ای همهء هستی ،من ای وجودت کبریایی
ذات پاکت بی مثال و بی مانند
هزاران بار از اتفاقی که برایم رقم زدی و توانستم چهرهء ملکوتی ات را در میان این همه گوناگونها زیارت کنم مفتخر شدم خودت فرمودی: از ابن پس حتی به کلامتان امتحانتان میکنم، پس ای فرزندان من هوشیار باشید
ای زیبا ای تکرار نشدنی تو خود راه عشق را به ما آموختی و شاگردان نو پایت را گام به گام حرکت دادی
مرامت عشق ورزی است خدمت است و محبت حتی به کسانی که نشناختند و ندیدند
میخواهم کمتر از کثرت بگویم زیرا میدانم هم اکنون چهره ات را برایم درهم میکشی و با نگاه تیزی مرا مچاله میکنی زیرا راهت راه وحدت است
بارها و بارها با قلبی مالا مال از گناه و شرمساری به محضرت آمدم با آن یالله یالله های گرم و قشنگت مرا پذیرا شدی و آرامم کردی...
نگاهت چه شیرین و دلنشین است ای دریای آرامش من ای بالا ای بلند مرتبه هزاران بار نامت را عاشقانه فریاد می زنم و میخوانمت زیرا که نامت زیباترین واژهء هستی است
خوشا به سالکی که نفسش در دستانت باشد و خوشا به آن عشقی که بدست تو شکل پذیرد
ای زهر نوش سرّ پوش خاموش من دل تنگم برای دیدارت و ایمان دارم روز موعود با نگاهی آشنا و همیشگی مرا نظاره خواهی کرد و شافی من خواهی بود پس در انتظار آن لحظه ثانیه شمارم .....
(با تشکر از ریحانه که این متن زیبا را برایمان ارسال کرده اند )
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ؟ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و یا آنکه میگویند: این قرآن افترایى است که بخدا بسته، بگو اگر راست مىگویید، غیر از خدا هر کس را که میخواهید دعوت کنید، و بکمک بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید
قرآن کریم در آیه مورد بحث، و آیاتى که نقل کردیم، ادعاء کرده است: بر اینکه آیت و معجزه است، و استدلال کرده به اینکه اگر قبول ندارید، مانند یک سوره از آن را بیاورید، و این دعوى قرآن بحسب حقیقت بدو دعوى منحل میشود، یکى اینکه بطور کلى معجزه و خارق عادت وجود دارد، و دوم اینکه قرآن یکى از مصادیق آن معجزات است، و معلوم است که اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده، و بهمین جهت قرآن کریم هم در مقام اثبات دعوى اولى بر نیامد، و تنها اکتفاء کرد باثبات دعوى دوم، و اینکه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال کرد به مسئله تحدى، و تعجیز، و وقتى بشر نتوانست نظیر آن را بیاورد هر دو نتیجه را گرفت.
چیزى که هست این بحث و سؤال باقى مىماند، که معجزه چگونه صورت مىگیرد، با اینکه اسمش با خودش است، که مشتمل بر عملى است که عادت جارى در طبیعت، یعنى استناد مسببات باسباب معهود و مشخص آن را نمىپذیرد، چون فکر میکند، قانون علت و معلول استثناء پذیر نیست، نه هیچ سببى از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببى بدون سبب پدید مىآید، و نه در قانون علیت امکان تخلف و اختلافى هست، پس چطور مىشود که مثلا عصاى موسى بدون علت که توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندین سال قبل با دم مسیحایى مسیح زنده شود؟! قرآن کریم این شبهه را زایل کرده، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیان مىکند، یعنى هم بیان مىکند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود یکى از معجزات است، و براى اثبات اصل اعجاز دلیلى است کافى، براى اینکه احدى نمىتواند نظیرش را بیاورد.
و هم بیان مىکند که حقیقت اعجاز چیست، و چطور مىشود که در طبیعت امرى رخ دهد، که عادت طبیعت را خرق کرده، و کلیت آن را نقض کند؟.
اعجاز قرآن
در اینکه قرآن کریم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى کرده هیچ حرفى و مخالفى نیست، و این تحدى، هم در آیات مکى آمده، و هم آیات مدنى، که همه آنها دلالت دارد بر اینکه قرآن آیتى است معجزه، و خارق، حتى آیه قبلى هم که مىفرمود: (وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنافَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) الخ، «1» استدلالى است بر معجزه بودن قرآن، بوسیله تحدى، و آوردن سورهاى نظیر سوره بقره، و بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا (ص)، نه اینکه مستقیما و بلا واسطه استدلال بر نبوت رسول خدا (ص) باشد، بدلیل اینکه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن، باید در اولش مىفرمود: (و ان کنتم فى ریب من رسالة عبدنا، اگر در رسالت بنده ما شک دارید)، ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل کردهایم شک دارید، یک سوره مثل این سوره را بوسیله مردى درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامى تحدىهایى که در قرآن واقع شده، استدلالى را میمانند که بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شدهاند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضىها در باره یک سوره تحدى کردهاند، نظیر آیه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن. یکى از آیاتى که بر عموم قرآن تحدى کرده، آیه: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) «2» است که ترجمهاش گذشت، و این آیه در مکه نازل شده، و عمومیت تحدى آن جاى شک براى هیچ عاقلى نیست.
[اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب کلام یا جهتى دیگر از جهات، به تنهایى نیست]
پس اگر تحدیهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، دیگر نباید از عرب تجاوز میکرد، و تنها باید عرب را تحدى کند، که اهل زبان قرآنند، آنهم نه کردهاى عرب، که زبان شکستهاى دارند، بلکه عربهاى خالص جاهلیت و آنها که هم جاهلیت و هم اسلام را درک کردهاند، آن هم قبل از آنکه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا کرده، و فاسد شده باشد، و حال آنکه مىبینیم سخنى از عرب آن هم با این قید و شرطها بمیان نیاورده، و در عوض روى سخن بجن و انس کرده است، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب کلام نیست.
و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب، هیچ جهت دیگر قرآن به تنهایى مورد نظر نیست، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینکه مشتمل بر معارفى است حقیقى، و اخلاق. فاضله، و قوانین صالحه، و اخبار غیبى، و معارف دیگرى که هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته، معجزه است، چون هر یک از جهات را یک طائفه از جن و انس مىفهمند، نه همه آنها پس اینکه بطور مطلق تحدى کرد، (یعنى فرمود: اگر شک دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود کتابى فصیح مثل آن بیاورید، و یا کتابى مشتمل بر چنین معارف بیاورید، مىفهماند که قرآن از هر جهتى که ممکن است مورد برترى قرار گیرد برتر است، نه یک جهت و دو جهت
(تفسیر المیزان )
تفحص و بررسی درقرآن، بیانگر این حقیقت است که کلمهنفسدرآیات زیادی(حدود 346 مورد) به صورتهایمختلف مفرد و جمع و... بکار برده شده،ودرمعانی بسیاری که درذیل می آید، بکار رفته است:
1- نفس به معنای جان یا حیات حیوانی :
وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهًِ...[1] «برای نفس چیزی نیست مگر آن که بمیرد به اذن پروردگار»
... کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ...[2]«هر نفسی مرگ را خواهد چشید».
در این دو آیه، نفس مرادف با جان است.
2 - نفس به معنای روان یا نفس انسانی:«... وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ، یادآوری کن که نفس آنچه کسب کند بدان گرفتار میشود»[3]
یعنی نفس در این معنا، ماهیتخویش را با آنچه که به دستمیآورد، میسازد. در این مورد نفس همان مجموعه حالات روحی استکه خاصیت ادراکی، انفعالی، و افعالی دارد و بر مبنای این سه خصوصیت خود را میسازد و شخصیت خود را شکل میدهد.
… أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ.[4]«در روز قیامتخداوند به کفار اخطار میکند خارج کنید نفسهایخود را از بدنهایتان یعنی بمیرید درحالی که جزا داده میشوید به عذاب خوارکنندهای».
3 - نفس به معنای شخصیت شکل گرفته و متعادل:
لایُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ.[5]«خدا هر کسی را به اندازه توانائیاش تکلیف میدهد».
در این مرتبه نفسی مطرح است که خود را به مرتبهای از تکامل رسانده است.
4 - نفس به معنای وجدان نفسانی با خود آگاهی:
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ.[6]«هر نفسی و جانی در عالم رنج و سختی مرگ را میچشد و در سیر زندگی با خوبی و بدی آزمایش میشود و به سوی ما باز گشت میکند».
عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ.[7]«هر نفسی میداند آنچه را که از پیش فرستاده شده است و آنچه را که از پس میآید».
در این دو آیه نیز نفس به معنای جان آمده و هم به معنای عامل وجدان و شعور که در نتیجه منش انسانی را بیان میکند.
5 - اصل ثابت انسانی و خودآگاهی:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها× فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[8]. «قسم به نفس و آن که او را متعادل و متکامل آفرید و در او بدکاری و پرهیزکاری الهام کرد».
این آیه ناظر به روان انسان است که میتواند در مسیر ظهور و فعلیت فطرت حرکت کرده، الهام بگیرد و متکامل شود و یا به بدکاری روی آورد خلاصه این که حالت اکتسابی جذب خیر و یا شر را دارد.
6 - نفس به معنای نفس حیوانی یا نفس تعالی نیافته:
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّی إِنَّ رَبّی غَفُورٌ رَحیمٌ.[9]«نفس خودم را تبرئه نمیکنم که نفس امر کننده به بدی است مگر این کهخدا بر من رحمت آورد به درستی که پروردگار من آمرزنده و مهربان است».
یعنی حضرت یوسف چنین با خدای خود تکلم میکند که من خودستائی نکرده، نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمیدانم زیرا نفس اماره، انسان را به کارهای زشت وا میدارد جز آن که خدای
بر او رحمت آورد.
7 - نفس به معنای مضاف الیه یا معنای خودش:
یعنی خود انسان و غیر آن اراده شده است. و از این معنا برای تاکید استفاده میشود، این معنای تاکیدی درباره همه موجودات حتی خداوند بکار میرود از قبیل آیات زیر:
قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون.[10]
«خداوند رحمت را بر خودش واجب کرده است».
(یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ)[11]«خداوند خودش شما را از انجام گناهان برحذر میدارد».
8 - نفس به معنای شخصانسانی که مرکب از جسم و روح است:
هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ...[12]«آن خدائی که آفریده است، شما را از یک نفس »و مراد از نفس در این آیه، شخص است یعنی حضرت آدم.
...أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا...[13]«کسی که بکشد یک فردی را بدون جرم، کانه تمام مردم روی زمین را کشته».
یَوْمَتَأْتی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها...[14]«به یاد آورید روزی را که هر کس (در فکر خویشتن است و تنها)به دفاع از خود برمیخیزد».
مرحوم علامه طباطبائی در تفسیرالمیزان، ج14 در سوره انبیاء،آیه 35 ذیل آیه(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ) در توضیح لفظ «نفس» سه معنا در قرآن ذکر میکند و چنین مینویسد:
معنای اول: به معنای تاکید
لفظ «النفس»، علی ما یعطیه التامل فی موارد استعماله، اصل معناه هو ما اضیف الیه نفس الشی معناه الشی نفس الانسان معناه الانسان و نفس الحجر معناه هو الحجر...» «یکی از معانی لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآن همان معنای مضاف الیه است پس نفس الشی یعنی خود شی و نفس الانسان یعنی خود انسان و ذات او و نفس الحجر یعنی معنای حجر که همان سنگ است بنابراین معنا، نفس در معنای تاکیدی بکار رفته همانطور که علماء علم ادب میگویند:
زید خود زید نزد من آمد و به این معنا نفس بر هر شیای استعمال میشود حتی در مورد خود خداوند چنانکه خداوند در قرآن فرموده است: «خداوند بر خودش واجب کرده است».[15]
معنای دوم: به معنای شخصانسان
استعمال نفس در شخص انسان و آن موجودی است مرکب از روح و بدن و هر دو در اینجا مجموعا به معنای شخص انسان بکار رفته مثل آیه مبارکه (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها).[16]
(مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا) .[17]«به همین جهت بر بنیاسرائیل مقرر داشتیم که هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گوئی همه انسانها را کشته است».
جالب این است که هر دو معنا در یک آیه نیز جمع شده است:
مثل آیه (کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها) .[18]«به یاد آورید روزی را که هر کس (در فکر خویشتن است و تنها) به دفاع از خود برمیخیزد».
نفس اول در معنای روح انسانی; نفس دوم به معنای تاکیدی بکار رفته است.
معنای سوم: به معنای روح انسانی
مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان ج14، ص 312 سوره انبیاءچنین مینویسد:
«ثم استعملوه فی الروح الانسانی لما ان الحیاه و العلم و القدره التی بها قوام الانسان قائمه بها و منه قوله تعالی(أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُون)ِ 0[19]
«مفسران کلمه نفس را در روح انسانی بکار بردهاند. به جهت این که حیات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل این آیهمبارکه: «روز قیامت خطاب به انسانها میشود که اگر قدرت دارید روح خود را از بدنتان خارج کنید، امروز جزا داده میشوید عذاب خوارکنندهای».
بدیهی است که معنای دوم و سوم از معانی نفس در نباتات و سایر حیوانات اطلاق نمیگردد. مگر به حسب اصطلاح علمی پس گفته نمیشوداین گیاه و این حیوان، نفس است. آری چهبسا بر خون(دم) نفسگفته میشود. به جهت این که حیات و هستی در یک حیوان منوط به وجود خون است همانطور که در مورد حیوانات «نفس سائله» اطلاق میگردد.
و هم چنین از دیدگاه اهل لغت، نفس به معنای دوم و سوم در فرشته و جن استعمال نمیگردد گرچه آنان نیز دارای حیات هستند ودر قرآن نیز چنین استعمالی واقع نشده است گرچه در قرآن درآیات زیادی وارد است که طائفه جن مثل انسان دارای تکلیف هستندو موت داشته و حشر و نشری دارند (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ) «ما طائفه جن و انسانها را نیافریدیم مگر برای اینکه عبادت خدا کنند».[20]
اما کلمه موت به معنای فقدان حیات و هستی و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودی که از شان آن این است که حیات و هستیو اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن میشود چنانکه در سورهبقره آیه 28 (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ: «یعنی چگونه بهخداوند کافر میشوید؟! درحالی که شما مردگان(اجسام بیروحی)بودید و او شما را زنده کرد سپس شما را میمیراند» .
و نیز در مورد بتها وارد است (أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ).[21]«آنهامردگانی هستند که هرگز استعداد حیات ندارند».
تذکر این نکته در اینجا ضروری است که موت به معنائی که گفتهشد، معنائی است که تنها انسان مرکب از روح و بدن به آن متصفمیگردد پس انسان متصف میگردد به این که انسان، فاقد وجودمیگردد بعد از آن که آن را داشته است و اما کلمه روح در قرآن در هیچ آیهای وارد نشده است که متصف به موت و مرگ گردد همان طوری که در مورد فرشته نیز وارد نگردیده است و اما اینکهقول خداوند در قرآن (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهَُ)[22].و قوله تعالی: (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ)[23].
به این معنا است که هلاک غیر از مرگ و موت است گرچه باهم در یک موردی منطبق میگردند.
از مطالب بالا روشن گردید که مراد از نفس در آیه مبارکه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتَ) تنها انسان است نه به معنای روح انسانی زیرا نسبت موت به روح در کلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته و جن و سایر حیوانات نمیگردد گرچه برخی از آنها مثل جن و حیوان متصف به موت و مرگ میگردند، دلیل این اختصاص به انسان قرینهای است که قبل از آیه(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) یعنی(وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ)[24]و نیز قرینهای است که بعد از آن آیه و در ذیلآن ذکر شده است (نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً).
پس کلام برخی از مفسرین به این که مراد از نفس در آیه مذکور روح است، صحیح به نظر نمیرسد گرچه برخی از مفسرین ادعای عمومیت آیه را بر هر صاحب هستی از انسان و فرشته و جن و سایر حیوانات حتی نبات نمودهاند و لکن حق این است که قبلا گفته شد.[25]
نظر امام فخر رازی در معنای نفس از دیدگاه قرآن و بطلان آن
امام فخر رازی در تفسیر کبیرش در ذیل آیه مبارکه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) چنین ذکر کرده است:
اولا ادعا میکند که آیه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) عمومیت داشته،شامل همه موجودات دارای نفس میشوند بعد از این مطلب چنینمینویسد:
«ان الایة مخصصة فان له تعالی نفسا کما قال حکایة عن عیسی و نعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک». «آیه مذکور عام بوده و تخصیص خورده است برای این که خداوند نیز دارای نفس است چنانکه در قرآن از قول حضرت عیسی(ع) نسبت به خداوند چنین حکایت شده است که ای خداوند تو میدانی آنچه را که در نفس من است و من نمیدانم آنچه را که در نفس تو است».
پس خداوند نیز دارای نفس است با این که موت درباره خداوند محال است و همچنین جمادات دارای نفس اند و موت ندارند».
سپس چنین اضافه میکند:
«و العام المخصص حجة فیبقی معمولا به علی ظاهره فیما عدا ما اخرج منه و ذلک تبطل قول الفلاسفة فی الارواح البشریة و العقول المفارقه و النفوس الفلکیه انها لا تموت».
«آیه عام تخصیص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل میشود جزدر موردی که از آن استثناء شده است و این آیه قول فلاسفه را در اثبات این که ارواح بشری و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتی هستند که مرگ ندارند، باطل و مردود میداند».
علامه بعد از نقل این کلام از امام فخر رازی سه اشکال بر اینگفته او ذکر میکند:
اولا: این که مراد از «نفس» در آیه بالا به معنای اول که شامل همه موجودات باشد، نیست. مگر این که به صورت اضافه در کلام آورده شده باشد، اما در این آیه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) از اضافه قطع شده پس این معنای اول در این آیه قطعا مراد نیست پس تنها یکی از دو معنای دوم و سوم ممکن است مراد باشد و چنانکه گفته شد، معنای سوم نیز قطعا در این آیه مراد نیست پس باقی میماند معنای دوم.
و ثانیا: نفی موت از جمادات با آیه (وَ کُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ) و آیه (أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ) . و غیر این دو از آیات منافات دارد چنانکه توضیح آن روشن است.
و ثالثا: قول فخر رازی که عمومیت آیه قول فلاسفه را در ارواح بشری و عقول مفارق و نفوس فلکی باطل میکند، صحیح نیست. زیرا همه اینها مسائل عقلی هستند که از طریق برهان ثابت شدهاند. و برهان حجت بوده، مفید یقین است و اما آنچه از قرآن استنباط میگردد، از قبیل ظهورات بوده قابل توجیه هستند و ظهور، حجتظنی است و چگونه تصور میگردد که علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراین مسائل واقعا اثبات شده و دارای برهان قطعی نباشد، پس دراین صورت به ظن به خلاف اصولا نیازی نیست .[26]
با توجه به معانی ذکر شده از قرآن، میتوان نتیجه گرفت که نفس انسانی از سوئی با فطرت و ذات خویش در ارتباط است و از سوی دیگر، با طبیعت پیرامون خود با محیط و مکتسبات آن و بدینترتیب نفس شکل میگیرد .[27]
به برخی از این معانی بالا که ذکر شد، در کتاب «رساله نفسیه»تالیف فضل الله بن حامد الحسینی از علماء قرن نهم(921قمری) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.
«بیان اختلاف مذاهب و معانی که در باب معرفت نفس گفتهاند و ذکر الفاظ مختلفه که بر حقیقت او اطلاق میکنند، اول آن است کهنفس گویند و حقیقت میخواهند چنانکه گویند فلان شی بنفس خود قائم است و نفس گویند و روح را اراده کنند و دل را مراد میدارند. و باشد که نفس گویند و ذات و وجه مراد باشد این جمله به یکدیگر نزدیکتر است.
حال نفس و روح و قلب و دل نیز (در قرآن) همچنین است و اختلاف رهروان حق از این جهت است که چون در نگرند در مقام مشاهده گاه باشد که نفس خود را تاریک بیند و گاه باشد که پرتو زند چنانکه دیده بیننده طاقت آن را ندارد که در او نگرد و گاه باشد که دیده از بیننده برباید چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانکه کثرت این نامها از کثرت صفات باطن پیدا شود».
ماخذ: با اندکی تصرف، درسهایی از مکتب اسلام- سال 78- شماره 8، معانینفسدرعلمالنفس از دیدگاهقرآن،حسین حقانی زنجانی
http://www.hawzah.net/Per/Magazine/MI/7808/mi00805.htm
[1]- سوره آل عمران، آیه 145.
[2]- سوره نساء، آیه 35.
[3]- سوره انعام، آیه70.
[4]- سوره انعام، آیه 3 9.
[5]-سورهبقره، آیه 286.
[6]-سورهانبیاء، آیه 35.
[7]-سورهانفطار، آیه 5.
[8]-سورهشمس، آیه 7.
[9]--سورهیوسف، آیه 53.
[10]- سوره انعام، آیه 12.
[11]-سورهآل عمران، آیه 28.
[12]-سورهاعراف، آیه 189.
[13]-سورهمائده، آیه 32.
[14]-سورهنحل، آیه 111.
[15]-سورهانعام، آیه 12.
[16]-سورهزمر، آیه 6.
[17]-سورهمائده، آیه 32.
[18]- سورهنحل، آیه 111.
[19]-سورهانعام، آیه93.
[20]- سوره ذاریات، آیه56.
[21]- سوره نحل، آیه21.
[22]- سوره قصص، آیه88.
[23]-سوره زمر، آیه68.
[24]-سورهانبیاء، آیه 34.
[25]- تفسیر المیزان، ج14، سوره انبیاء، آیات 7 و 21، ص313.
[26]- تفسیر المیزان، ج14، ص313 و 314.
[27]-- علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن باروانشناسان جدید نوشته دکتر حسن احدی مشکوة السادات بنی جمالی،تاریخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی