جانم اگر جامم دهی
جام شراب ناب حق
مستی صد افزونم کنی
ای صادقی سلطان حق
چشمم به خاک پای تو
جانم فدای راه تو
ای ساقی بیدار مست
هم باده و هم جام تو
ای شاهد بیدار مست
دستی فشان بیمار هست
چرخی زنم بر آستان
تا باده اندر جام هست
سروده زیبای فوق را آقای ادهم ارسال کرده اند
گفتاری درباره اینکه روح در قرآن به چه معنا استدر قرآن کریم کلمه "روح" که متبادر از آن مبدا حیات است ، مکرر آمده، و آنرا منحصر در انسان و یا انسان و حیوان به تنهایی ندانسته، بلکه در مورد غیراین دو طایفه نیزاثبات کرده، مثلا در آیه؛"فارسلنا الیها روحنا" ، روح خود را به سوی مریم گسیل داشتیم. سوره مریم، آیه 17. و در آیه"و کذلک اوحینا الیک روحا منامرنا" ، و این چنین وحی کردیم به تو، روحی از امر خود را. سوره شوری، آیه 52. و در آیاتی دیگر در غیر مورد انسان و حیوان استعمال کرده پس معلوم میشود روح یکمصداق در انسان دارد، و مصداقی دیگر در غیر انسان. و در قرآن چیزی که صلاحیت دارد معرف روح باشد نکتهای است که در آیه؛ "یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی" است،ازتودرباره"روح"سؤال میکنند، بگو روح ازفرمان پروردگارمنست. س اسراء،آیه 85. که میبینیم آن را به طور مطلق و بدونهیچ قیدی آورده، و در معرفیش فرموده: روح از امر خداست، آنگاه امر خدا را در جای دیگرمعرفی کرده که؛ "انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوتکل شیء" تنها امر او در هنگامی که اراده چیزی کرده باشد این است که به آن چیز بگوید باش و آن چیزموجود شود، پس منزه استخدایی که ملکوت هر چیزی به دست او است. سوره یس، آیات 82 و 83. وفرموده که امر او همان کلمه و فرمان ایجاد است، که عبارتست ازهستی، اما نه از این جهت که (هستی فلان چیز و) مستند به فلان علل ظاهری است، بلکه از اینجهت که منتسب به خدای تعالی است و قیامش به اوست. و به این عنایت است که مسیح (ع) را به خاطر اینکه از غیرطرق عادی وبدون داشتن پدر به مریم داده شده کلمه او و روحی از او معرفی نموده، فرموده: "و کلمتهالقیها الی مریم و روح منه" وکلمه(مخلوق) اوست که او را به مریم القا نمود وروحی ازطرف او بود. سوره نساء، آیه 171. و قریب به همین عنایت است آیات زیر که میفرماید: "ان مثل عیسی عند الله کمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون" مثل عیسی در نزد خدا، همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمودموجود باش او هم فورا موجود شد.سوره آل عمران، آیه 59.چون در این آیه داستانعیسی را تشبیه کرده به داستان پیدایش آدم. و خدای تعالی هر چند این کلمه را در اغلب موارد کلامش با اضافه و قید ذکرکرده، مثلا فرموده: "و نفخت فیه من روحی" ، و در او از روح خود دمیدم. سوره حجر، آیه 29. و یا فرمود: "و نفخ فیه من روحه" ، و در او از روحش دمید. سوره سجده، آیه 9.و یافرموده: "فارسلنا الیها روحنا" ، روح خود را به سوی مریم گسیل داشتیم. سوره مریم، آیه 17. و یا فرموده: "و روح منه" ( إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ) ، نسبت به خدا جز حق مگویید . جز این نیست که مسیح عیسى بن مریم فرستاده خدا و کلمه اوست که به مریم القا کرد و [ این بنده پاک و خالص ] روحى از سوى اوست ; پس به خدا و فرستادگانش ایمان آورید ، سوره نساء، آیه 171. و یا فرموده: "و ایدناه بروحالقدس" ، و او را به وسیله روح القدس تایید نمودیم. سوره بقره، آیه 87.و آیاتی دیگر(که در آنها تعبیر کرده به"روحم"، "روح خود"، "روحمان"، "روحی از او"، "روح القدس"و غیره). لیکن در بعضی از موارد هم بدون قید ذکر کرده، مثلا فرموده: "تنزل الملئکة و الروحفیها باذن ربهم من کل امر" ، ملائکه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان و از هر امری نازل میشوند.سوره قدر، آیه 4. که از ظاهر آن برمیآید روح موجودی مستقل و مخلوقیآسمانی وغیرملائکه است. و نظیر این آیه به وجهی که میفرماید: "تعرجالملئکة و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة" ملائکه و روح در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوی او عروج میکنند. سوره معارج، آیه 4. و اما روحی که متعلق به انسان میشود از آن تعبیر کرده به"من روحی ، از روحخودم"و یا"من روحه - از روح خودش"، و در این تعبیر کلمه"من"را آورده که بر مبد ئیتدلالت دارد، و نیز از تعلق آن به بدن انسان تعبیر به نفخ کرده، و از روحی که مخصوص بهمؤمنینش کرده به مثل آیه"و ایدهم بروح منه" و آنها را با روحی از جانب خود تایید کرد. سوره مجادله، آیه 22.و یا تعبیر نموده و در آن حرف "باء" را بکاربرده که بر سببیت دلالت دارد، و روح را تایید و تقویتخوانده، و از روحی که خاصانبیائش کرده به مثل جمله؛"و ایدناه بروح القدس" ، او را به وسیله روح القدس توانایى بخشیدیم ; سوره بقره، آیه 87. تعبیر نموده، روح را به کلمه" قدس" اضافه نموده که به معنای نزاهت و طهارت است، و این را هم تایید انبیاءخوانده. و اگر آیه سوره قدر را ضمیمه این آیات کنیم معلوم میشود نسبتی که روح مضاف دراین آیات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتی است که افاضه به مفیض و سایه به چیزی کهبه اذن خدا صاحب سایه شده است دارد. و همچنین روحی که متعلق به ملائکه است، از افاضه روح به اذن خداست، و اگر درمورد روح ملک تعبیر به تایید و نفخ نفرموده، و در مورد انسان این دو تعبیر را آورده، در موردملائکه فرموده: "فارسلنا الیها روحنا" روح خود را به سوی مریم گسیل داشتیم. سوره مریم، آیه 17.و یا فرموده: "قل نزله روح "، بگو آن را روح القدس نازل کرده. سوره نحل، آیه 102. و یا فرموده: "نزل بهالروح الامین" ، روح الامین آن را نازل کرده است. سوره شعراء، آیه 193. برای این بود که ملائکه با همه اختلافی که در مراتب قرب و بعد از خدایتعالی دارند، روح محضند، و اگر احیانا به صورت جسمی به چشم اشخاصی در میآیند تمثلیاست که به خود میگیرند، نه اینکه به راستی جسم و سر و پایی داشته باشند، همچنان کهمیبینیم در داستان مریم(ع)میفرماید: " فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراسویا" ، ما روح خود را به سوی مریم فرستادیم، و او در برابر وی به صورت بشری تمام عیار مجسم شد. به خلاف انسان که روح محض نیست بلکه موجودی است مرکب از جسمی مرده، وروحی زنده، پس در مورد او مناسب همان است که تعبیر به نفخ (دمیدن) بکند، همچنان که در مورد آدم فرمود: " فاذا سویته و نفخت فیه من روحی"هنگامی که کار آنرا به پایان رساندم و دراو ازروح خود دمیدم. سوره حجر، آیه 29. و همانطور که اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعثشد تعبیر مختلف شود، ودر مورد فرشته به نفخ تعبیر نیاورد، همچنین اختلافی که در اثر روح یعنی حیات هست که ازنظر شرافت و خست مراتب مختلفی دارد، باعثشده که تعبیر از تعلق آن مختلف شود، یکجاتعبیر به نفخ کند، و جای دیگر تعبیر به تایید نماید، و روح را دارای مراتب مختلفی از نظراختلاف اثرش بداند. آری یک روح است که در آدمیان نفخ میشود، و در بارهاش میفرماید: " و نفختفیه من روحی"، و در او از روح خود دمیدم. سوره حجر، آیه 29. و روحی دیگر به نام روح تایید کننده است، که خاص مؤمن است، دربارهاش فرموده: "اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه" ، آنها کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روحی از ناحیه خودشایشان را تقویت فرموده. سوره مجادله، آیه 22. که از نظر شرافت درماهیت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شریفتر و قویتر از روحی است که در همه انسانهایزنده است، به شهادت اینکه در آیه زیر که در معنای آیه سوره مجادله است میفرماید: " او منکان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارجمنها" . آیا کسی که مرده بود، و ما او را زنده کردیم، و برایش نوری قرار دادیم، که با آن در بین مردمراه میرود، در مثل، مثل کسی است که در ظلمتهای بسیار قرار گرفته، و خارج شدن از آن برایشنیست؟. سوره انعام، آیه 122.ملاحظه میکنید که در این آیه مؤمن را زنده به حیاتی دارای نور دانسته، و کافر را بااینکه جان دارد مرده و فاقد آن نور میداند، پس معلوم میشود مؤمن روحی دارد که کافر آن راندارد، و روح مؤمن اثری دارد که در روح کافر نیست. ازاینجا معلوم میشود روح مراتب مختلفی دارد، یک مرحله ازروح آن مرحلهای است که درگیاهان سبز هست، و اثرش این است که گیاه و درخت را رشد میدهد، و آیاتداله براینکه زمین مرده بود، و ما آنرا زنده کردیم درباره این روح سخن میگوید مرحلهای دیگر از روح آن روحی است که به وسیله آن انبیا تایید میشوند، و جمله" و ایدناه بروح القدس" او را به وسیله روح القدس توانایى بخشیدیم. سوره بقره، آیه 87. از آن خبر میدهد، و سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه این روحشریفتر است و مرتبهای عالیتر از روح انسان دارد. و اما آیه"یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق" ، روح را از عالم امر خود بر هر کس از بندگانش بخواهد القاء میکند، تا او مردم را از روزتلاقی بیم دهد. سوره مؤمن، آیه 15. و آیه؛ "وکذلک اوحینا الیک روحا من امرنا" ، و اینچنین وحی کردیم به سوی تو روحی را ازعالم امر خود. سوره شوری،آیه 52 هم میتواند با روح ایمان تطبیق شود، و هم با روحالقدس. و خدا داناتر است. المیزان جلد 20 صفحه 280 علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه
نقل از : تبیان
معنی کلمه نفس
با دقت در موارد کاربرد کلمه «نفس» سه معنا برای آن ثابت می شود:
الف) به معنای همان چیزی که به آن اضافه می شود: «نَفسُ الاِنسانِ» یعنی خود انسان و «نفس الشیء» یعنی خودِ شیء. بنابراین معنا، اگر این کلمه به چیزی اضافه نشود، هیچ معنایی ندارد. پس منظور از کلمه «نفس» تأکید لفظی یا معنوی بر مضاف الیه آن است. درباره خدای متعال نیز به همین معنا به کار رفته است: «کَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَه»؛ ''از آن خداست رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم کرده است.'' (انعام/12).
ب) به معنای شخص انسان ـ انسان به منزله موجودی که مرکب از روح و بدن است: «خَلَقَکُم مِن نَفسٍ واحِدَه»؛ ''خدا آن کسی است که شما را از یک نفس، یعنی یک شخص انسانی، آفرید'' (زمر/ 6).
ج) به معنای روح انسانی؛ چون آنچه مایه تشخص شخصی انسانی است علم و حیات و قدرت است که آن هم قائم به روح آدمی است.
نفس انسان دارای مراتب زیر است: نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه. فلاسفه، این مورد را می گویند " وحدت در کثرت، کثرت در وحدت ". اینجور نیست که انسان چند " خود " جدا داشته باشد، یک کار را نفس اماره می کند، یک کار دیگر را نفس لوامه و یک کار دیگر را نفس مطمئنه. نه، نفس انسان گاهی در یک حد پایین است، در آن حد پایین که کار می کند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، اسمش می شود نفس اماره. همین نفس در یک درجه بالاتر چشمهایش را باز می کند و هشیارتر می گردد، می شود " نفس لوامه " که خودش خودش را ملامت می کند. اگر دو تا بود که دیگر ملامت معنی نداشت. خودش کار بدی کرده، بعد خودش خودش را محاکمه می کند، در آن واحد خودش می شود قاضی، خودش می شود مدعی، خودش می شود مدعا علیه، و علیه خودش حکم صادر می کند. محاسبة النفس معنایش همین است. «لا اقسم بیوم القیامه* و لا اقسم بالنفس اللوامه»؛ ''نه قسم به روز قیامت و نه قسم به نفس پر حسرت و ملامت.'' (قیامت/ 1و2).
این را در ردیف قیامت هم ذکر کرده که همان طور که در قیامت خداست که به حسابها رسیدگی می کند، خداوند به انسان یک درجه ای از روح و روان داده که از خود انسان در دنیا حساب می کشد. این است که انسان یک شخص واحد و یک شی ء واحد است که این پله ها را طی می کند. نفس اماره همان نفس لوامه است و نفس لوامه همان نفس مطمئنه است اما اینها در درجات مختلف هستند، درجاتش هم مربوط به این است که در چه درجه ای از توجه و آگاهی و تذکر و صفا و نبودن حجابها و داشتن ایمان و یقین بیشتر و امثال اینها باشند، و الا همان یکی است.
از قرآن کریم به خوبى استفاده مى شود که روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:
1 - نفس اماره
یعنى روح سرکش که پیوسته انسان را به زشتیها و بدیها دعوت مى کند، و شهوات و فجور را در برابر او زینت مى بخشد، این همان چیزى است که خداوند در سوره یوسف از زبان او مطرح کرده است و می فرماید: «و ما ابرىء نفسى ان النفس لامارة بالسوء»؛ ''من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدیها فرمان مى دهد '' (سوره یوسف آیه 53).
2 - نفس لوامه
که در آیات سوره قیامت به آن اشاره شده، روحى است بیدار و نسبتا آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته گاه لغزش پیدا مى کند. و در دامان گناه مى افتد اما کمى بعد بیدار مى شود توبه مى کند و به مسیر سعادت باز مى گردد، انحراف در باره او کاملا ممکن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چیزى نمى گذرد که جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد. این همان چیزى است که از آن به عنوان وجدان اخلاقى یاد مى کنند، در بعضى از انسانها بسیار قوى و نیرومند است و بعضى بسیار ضعیف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد دیگر اینکه با کثرت گناه آن را به کلى از کار بیندازد. خداوند می فرماید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَمَه* وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه»؛ ''سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس لوامه، وجدان بیدار و ملامت گر، (که رستاخیز حق است) '' (سوره قیامت/ آیه 1و2).
3 - نفس مطمئنه
یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقواى کامل و احساس مسؤولیت رسیده که دیگر به آسانى لغزش براى او امکان پذیر نیست. این همان است که در سوره الفجر آیه 27 و 28 مى فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه* ارجعى الى ربک راضیه مرضیه»؛ ''اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو ''.
به هر حال این نفس لوامه رستاخیز کوچکى است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد، بلا فاصله محکمه آن در درون جان تشکیل مى گردد و به حساب و کتاب او مى رسد. به همین جهت گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونى مى کند، و روح او لبریز از شادى و نشاط مى شود، که لذت و شکوه و زیبائى آن با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست. و به عکس، گاهى به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، که از زندگى به کلى سیر مى شود، و حتى گاه براى رهائى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسلیم مى کند.
البته قرآن از دو نفس دیگر نیز نام می برد:
- نفس مُلهَمِه: نفسی که خداوند شر و خیرش را به او الهام کرده: «وَ نَفسٍ وَ ماسَوّیها* فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقویها، شمس/ آیات 7 و 8»
- نفس مُسَوَّلِه: نفسی که به وسوسه نیروهای شیطانی دچار می شود: «بَل سَوَّلَت لَکُم اَنفُسُکُم اَمراً، یوسف/ 83»؛ ''هوسهای نفسانی شما این کار را برای شما آراسته''
صدای پیر مغان می شنیدم همه شب
که ذکر غریبانه دل می گفت از دم دوست
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
مرا کیمیا کنید زخاک پاک ره دوست
اشک می ریزم همه شب ازفراق تو تا صبح وصل
مگر باد صبا برساندپیامی از بر دوست
به گریه های عاشقانه نیم شب قسم
که دمی برنگردانم از در دوست
یکی کرد است از پیر حقیقت
سؤالی تا بگفت او از شریعت
سؤالی کرد وی یکی روز از پیر
که ای تو جان همه شاه و همه میر
توئی دانم که تو شاه و امیری
حقیقت در حقیقت دستگیری
تو دیشب حالتی بودت در اسرار
چنانت شکر بد اندر بر یار
که بیخود گشته بودی در احد تو
یکی اسرار راندی سخت بد تو
چنان در بیخوی بیعقل بودی
که خود میگفتی و خود میشنیدی
منت حاضر بُدم تا راز گفتی
بسر دیگر همین سر باز گفتی
چنین میگفتی آنگاهی در اسرار
ندانم تا بدی آنگه خبردار
چنین میگفتی آن دم صاحب راز
که نامد هیچکس بی تو دگر باز
تو شاهی لیک امروزی تو بنده
در اینجاگه ترا دانم پسنده
من اوّل بنده بودم در بر تو
کنونم شاه وین دم سرور تو
تو این دم بندهٔ من شاه گشته
که هستم این زمان آگاه گشته
نبودم اوّل اینجاگه خبردار
شدم این لحظه من از خواب بیدار
کنونم شد خبر کایندم تو هستی
حقیقت بندهٔ و بت پرستی
تو این دم بت پرست و بنده باشی
چو خورشیدی کنون تابنده باشی
همی گفتی شبی بیهوش آندم
در آن حیرت شدی بیهوش یکدم
مگو ای شیخ دیگر مر چنین راز
ترا دادم در اینجاگه خبر باز