صدای پیر مغان می شنیدم همه شب
که ذکر غریبانه دل می گفت از دم دوست
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
مرا کیمیا کنید زخاک پاک ره دوست
اشک می ریزم همه شب ازفراق تو تا صبح وصل
مگر باد صبا برساندپیامی از بر دوست
به گریه های عاشقانه نیم شب قسم
که دمی برنگردانم از در دوست
الهی به حق علی اشرف صادقی(ره)
ببخشا گناهی که کردم ز نا لایقی
به امر حضرت اقا به سوریه رفتم ایشان ادرس چشمه ای به بنده داده بودند و کنار چشمه یاد شده که به چشمه غوث مشهور است بروم . امر ایشان را اطاعت کردم و به محل یاد شده مراجعه کردم ناگهان کسی امد و به بنده گفت از اب چشمه بخور گفتم نه برای آب خوردن به من دستور داده نشده فقط مقرر بوده که به اینجا بیایم ایشان خیلی اصرار کردند و بنده هم انکار کردم تااینکه به صورت امری گفتند که بخور و بنده هم اب خوردم پس از مراجعتبه خدمت حضرت اقا مشرف شدم و عرض کردم اقا جون کنار چشمه یاد شده رفتم.ایشان فرمودندچرا وقتی به تو میگفتم اب بخور نمیخوردی؟؟عرض کردم کی و کجا ؟؟که ایشان لبخندی زدندو تازه فهمیدم ان شخص ناشناس حضرت اقا ............