آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

اعجاب (بسم الله الرحمن الرحیم )

کتاب مقدس قرآن مجموعه اى از سخن الهى است که در مدت ۲۳ سال به وسیله امین وحى جبرائیل بر قلب نازنین پیشواى گرامى اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) نازل گردید که در طول حیات مبارک پیامبر(ص) و زندگی ائمه اطهار(ع) تفسیر برخی از آیات قرآن از زبان مبارک این بزرگواران بیان شد، اما بسیاری از آیات قرآن توسط مفسران و علمای اسلام بر اساس روایات اسلامی تفسیر شد که نتیجه این تلاشها تاکنون نگارش صدها کتاب تفسیری بوده است.

گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر، در نظر دارد هر هفته با استفاده از تفاسیر قرآن به ویژه تفسیر آیت الله جوادی آملی نکات کلیدی و راهگشای هر سوره از قرآن را از ابتدای سوره فاتحة الکتاب به دوستداران قرآن ارائه دهد که نخستین شماره از این گزارش به تفسیر آیه « بسم الله الرحمن الرحیم» می پردازد:
بسم الله الرحمن الرحیم

جمله بسم الله الرحمن الرحیم ۱۱۴ بار بر پیامبر اکرم(ص)نازل شده است؛ در ۱۱۳ سوره به عنوان سرفصل آمده و از آنجا که اول سورهٔ برائت بسم الله نازل نشده و در سورهٔ نمل علاوه بر ابتدای سوره، در آیه« إنّه من سلیمان و إنّه بسم الله الرحمن الرحیم» نیز این جمله مبارکه آمده است مجموعا ۱۱۴ آیه می شود.

«بسم الله الرحمن الرحیم» جزء‌ سوره حمد و دیگر سوره های قرآن به شمار می رود -الا سوره توبه- و اگر کسی سوره حمد را در نماز یا غیرنماز، واجب شد که بخواند، اگر این آیهٔ‌ بسم الله را نخواند سوره را ناقص خوانده، چرا که این آیه جزء سورهٔ فاتحة‌ الکتاب است.

بنابر روایتی، احتمالاً برای اولین بار، سلمان فارسی به درخواست ایرانیان ترجمه سوره حمد و «بسم الله الرحمن الرحیم » را انجام داد که در آن ترجمه «بسم الله ...» «به نام یزدان بخشاونده» آمده و در ترجمه تفسیر طبری که مترجم آن ناشناس است، به صورت «به نام خدای مهربان بخشاینده » ذکر شده و تا زمان حاضر با اندک تفاوتی به صورت «به نام خداوند بخشنده مهربان» باقی مانده است.


عبارت «بسم اللّه الرحمن الرحیم » نخستین عبارت قرآن است که در اول سوره علق (اقرا) بر پیامبر(ص) نازل شد و در احادیث شیعی این عبارت سرآغاز قرآن معرفی شده است. از روایتی که کلینی از امام صادق (ع) نقل می کند، آغاز همه کتب آسمانی «بسم الله الرحمن الرحیم » بوده است. این عبارت در ابتدای تمام سوره های قرآن، جز سوره برائت (توبه) آمده است. همچنین سوگند دادن خدا به «بسم الله الرحمن الرحیم »، در برخی ادعیه، حاکی از ارزش این آیه است.

ارتباط محتوای«بسم الله» با مضمون هر سوره

بر اساس نظر اکثر مفسران هر باری که «بسم الله الرحمن الرحیم» نازل می شد معنای جدید و مصداق تازه‌ای را در برداشت به این معنی که محتوای بسم الله آن سوره با مضمون آن سوره در ارتباط است. چون مضمون سور فرق می ‌کند، ‌مضمون این بسم الله ها هم فرق خواهد کرد و پایان هر سوره با نازل شدن بسم الله مشخص می ‌شد.

ادب الهی در شروع کار/ نافرجام بودن هر کاری که با نام خدا آغاز نشود

خدای متعال برای اینکه به انسانها بیاموزد که کار را به نام خدا آغاز کنند هم سوره های قرآن و هم ابتدای قرآن را با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز کرده و علمای فریقین(شیعه و سنی) از رسول خدا (ص) نقل کرده اند « کل امر ذی بال لم یبدأ فیه ببسم الله فهو ابتر» یعنی «هر کاری که به نام خدا شروع نشود ابتر است». بنابراین اگر انسان کاری را به نام خدا شروع نکند، هرگز به مقصد نمی ‌رسد.

عبادتی که با نام خدا شروع نشود هم ابتر است

خدای سبحان با آغاز سوره فاتحة الکتاب به بسم الله به ما آموخت که این حمد و عبادت خدا را نیز به نام خدا آغاز کنید تا به مقصد برسید. معلوم می ‌شود اگر عبادت هم به نام خدا نباشد ابتر است چون حسن فعلی دارد ولی ارتباط را انسان حفظ نکرده است. هر چه به نام خدا نباشد، او هالک است زیرا چیزی که به نام خدا نباشد لا شیء‌ است به صورت شیء. بقاء فقط از آن خداست و کاری که برای وجه الله نباشد پایدار نیست.

امام صادق(ع) در روایتی از بسم الله به عنوان کلید درهای طاعت یاد کرده و می فرماید: درهاى گناهان را با استعاذه (پناه بردن به خدا) ببندید و درهاى طاعت را با بسم اللّه‏ گفتن بگشایید. همچنین امام صادق (ع) در حدیثی فرمودند: هرگاه یکى از شما وضو بگیرد و بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم نگوید، شیطان در آن شریک است و اگر غذا بخورد و آب بنوشد یا لباس بپوشد و هر کارى که باید نام خدا را بر آن جارى سازد، انجام دهد و چنین نکند، شیطان در آن شریک است.

نزدیکی«بسم الله» به اسم اعظم/ اسم اعظم از سنخ لفظ و مفهوم نیست

بر اساس روایات اسلامی"اسم اعظم" به بسم الله به قدری نزدیک است که سیاهی و سفیدی چشم به هم نزدیک هستند. اسم اعظم از سنخ لفظ و مفهوم و یا صورتی ذهنی نیست؛ که اگر کسی این کلمات را یاد گرفت بتواند مرده‌ای را زنده کند و مانند آن. اسم اعظم مقام است جزء‌ درجات اولیای الهی است که اگر روح به آن درجه ولایت رسید،‌ این کلمات را بر زبان جاری کند آن اثر را خواهد داشت. لذا اولیای الهی با «بسم الله الرحمن الرحیم» کار می ‌کردند.

همان طوری که خدای سبحان هر چه را که بخواهد با «کن» انجام می ‌دهد، بندهٴ آن مولی هم به اذن آن مولی، هر چه را بخواهد با بسم الله انجام می ‌دهد. نمونه‌اش را قرآن در جریان نوح بیان کرده است که «بسم الله مجریها و مرسیها» جریان نوح را که قرآن کریم طرح می ‌کند می ‌فرماید او که مسلط بر این طوفان سهمگین بود، کشتی را با نام خدا حرکت می ‌داد و با نام خدا آرام می ‌کرد و یا سیر و سکون این کشتی با نام خدا بود.

آنکه عبد کامل است به اذن خدا از «بسم الله» کاری می گیرد که مولای او از «کن» کاری را می‌گرفت. چون این عبد به جایی رسیده است چیزی نمی ‌خواهد مگر این که خدا بخواهد. لذا گفتند «بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم آنقدر نزدیک است که سیاهی چشم به سفیدی چشم نزدیک است»

آیت الله جوادی آملی در این باره می گوید: اسم اعظم مفهوم نیست که با علم حصولی و وجود ذهنی اثر کند. اسم اعظم حرف نیست که با حرف کسی مرده را زنده کند یا با حرف کسی بر دریا مسلّط بشود، کشتی را با حرف براند. این چنین نیست. عالم نه با حرف اداره می ‌شود، نه با مفهوم ذهنی. عالم با آن مقام انسانی اداره می ‌شود.

اگر بسم الله همراه آن مقام بود، از جان یک موحدی «بسم الله» نشأت گرفت، یک موحد کامل گفت «بسم الله الرحمن الرحیم» این است که از اسم اعظم سهمی دارد و می ‌تواند بر عالم به اذن آفریدگار عالم اثر بگذارد و مسلط بشود. و گر نه اسم اعظم یک کلمه‌ای باشد انسان در بین کلمات جستجو کند آنها را بخواند و بدمد و مرده‌ای را زنده کند این افسانه است. یا اسم اعظم یک مفهومی باشد که هر کسی که این مفهوم را به خاطر سپرد، درخت پژمرده‌ را سرسبز کند، این قصه است.

عالم که با مفهوم و با لفظ نمی ‌گردد. عالم با حقیقت می ‌گردد. هر کسی به مقام ولایت رسید مانند انبیای الهی، آن مقام را پیدا می ‌کند و از آن کلمات آن اسم ها را استفاده می کند و الا چه خاصیت دهد نقش نگینی. آن انگشترها را اگر دیگران هم داشته باشند اگر انگشت، انگشت سلیمان نباشد، نقش نگین که اثری ندارد. و اگر جان، جان اولیای الهی نباشد بسم الله آن اثر را نمی ‌گذارد.

مبدأ اشتقاق و تحول در کلمهٴ «الله»/ تحیر شورافکن و ممدوح

«الله» از« ألِهَ » به معنی «عبادت» مشتق است؛ یا از «ألَهَ» و «وَلَهَ» به معنای تحیر و «إلٰهَ» بر وزن کتاب به معنای مکتوب است. خدا را آنچنانی که هست نمی ‌توان شناخت این تحیّر و وله یک تحیر ممدوح است بر خلاف تحیر مذموم. تحیر برای انسانی که راه را طی نکرده است مذموم است و عذاب می ‌آورد. اما تحیر برای کسی که به مقصد رسیده است نشاط و انس می ‌آورد. خدای سبحان، الله إله است یعنی «مألوه» و «معبود» یا «إلٰه» است یعنی «مألوه» و مورد تحیر و کم کم علم بالغلبه شد و چون ذات همهٔ کمالات را داراست از این جهت می‌گویند الله، نام ذات هستی است که مستجمع همهٔ کمالات است نه مفهوماً‌ اشتمال همهٔ کمالات در این مفهوم اخذ شده باشد.

تفسیر « الرحمن الرحیم»/ رحمت رحمانیه خداوند فراگیر و مطلق است

در حدیثی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد ( نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گیرد ) ولى رحیم اسم عام است به صفت خاص ( نامى است که بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود اما اشاره به رحمت ویژه مؤمنان دارد) .

خدای سبحان دو رحمت دارد یک "رحمت مطلقه" که آن رحمت مطلقه دیگر مقابل ندارد. یک "رحمت خاصه" است که مقابل آن "غضب" است. آن رحمت مطلقه که فراگیر است حتی جهنم را هم زیر پوشش دارد آن دیگر مقابل ندارد. غضبی که مقابل آن رحمت باشد، نیست. این که فرمود: «و رحمتی وسعت کلّ شی» هر که شیء است مشمول رحمت من است و اینکه در ادعیه هم گفته می ‌شود خدای سبحان «یا من سبقت رحمته غضبه» یا تو را سوگند می ‌دهیم «برحمتک التی وسعت کل شیء» این رحمت مطلقه است و رحمت مطلقه مقابل ندارد. چیزی که مقابل این رحمت باشد عدم است نه غضب.

پیامبر اکرم (ص) در این مورد می فرماید: خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد که یکى از آن را به زمین نازل کرده است و در میان مخلوقاتش تقسیم نموده و تمام عاطفه و محبتى که در میان مردم است از پرتو همان است، ولى ۹۹ قسمت را براى خود نگاه داشته و در قیامت بندگانش را مشمول آن می سازد.

اساس کار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنائى دارد که تا عوامل قاطعى براى آن پیدا نشود تحقق نخواهد یافت، چنانکه در دعا مى خوانیم «یا من سبقت رحمته غضبه : اى خدائى که رحمتت بر غضبت پیشى گرفته است» . انسانها نیز باید در برنامه زندگى چنین باشند ، اساس و پایه کار را بر رحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند و اینکه قرآن ۱۱۴ سوره دارد ، ۱۱۳ سوره با رحمت آغاز مى شود و تنها سوره توبه که با اعلان جنگ و خشونت آغاز مى شود و بدون بسم الله است، این خود گویای بسیاری از نکات اخلاقی و رفتاری برای ما انسانها و مسلمانان است.

«بسم الله» حوامیم سبعه ومسبحات ستّه برای رسیدن به هدف مشترک آن سور

آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه « بسم الله الرحمن الرحیم» سوره حمد به اشتراک مضمون برخی از سوره های قرآن اشاره کرده و می گوید: گاهی چند سوره یک مضمون مشترک و واحدی را دارند. مثل «حوامیم سبعه» و «مسبّحات سته» و مانند آن.

این حوامیم هفتگانه که اول همهٔ اینها "حم" است و با حم شروع می ‌شود یک معنای مشترکی را تعقیب می کنند، گرچه برای هر یکی از این هفت حم هدف خاص است لذا هفت سوره شد. ولی همهٔ این هفت سوره یک جامعی دارند که از آن جهت حوامیم سبعه با حرف مقطع حم شروع می ‌شود. بسم اللهی که مربوط به این هفت سوره است با هدف مشترک این هفت سوره مناسب است.رسول خدا (ص) هر شب قبل از خوابیدن این شش سورهٔ مسبحات را قرائت می کردند و این جزء سنن و دستورات ما هم هست که هر شب انسان این شش سوره را قرائت کند.

متعلَّق بسم الله

گفتن بسم الله در آغاز هر کار هم به معنى استعانت جستن به نام خدا است، و هم شروع کردن به نام او و این دو یعنى استعانت و شروع که مفسران بزرگ ما گاهى آن را از هم تفکیک کرده اند و هر کدام یکى از آن دو را در تقدیر گرفته اند به یک ریشه باز مى گردد. در واقع این دو لازم و ملزوم یکدیگرند یعنى هم با نام او شروع مى کنم و هم از ذات پاکش استمداد مى طلبم.

پس بسم اللهی که در اول قرآن است انسان به نام خدا شروع می ‌کند که به هدف این قرآن که نورانی شدن است، برسد. چون خدای سبحان قرآن را نور نامید بسم اللهی که در اول قرآن است برای این است که انسان به این هدف واحد قرآن که نورانی شدن است، برسد. بسم اللّهی که در هر سوره است برای رسیدن به هدف خاص آن سوره است و بسم اللهی که در مسبحات ستة است برای رسیدن به هدف مشترک آن شش سوره تسبیحی است. بسم اللّهی که در حوامیم سبعه است برای نیل به هدف مشترک آن هفت حامیم است و مانند آن.

در بعضی از تعبیرات بزرگان آمده است که همهٔ معارف قرآن کریم در سورهٔ حمد جمع شده است که آن فاتحة الکتاب است. ام الکتاب است و مانند آن؛ و همهٔ معارف سورهٔ فاتحهٴ الکتاب در بسم الله الرحمن الرحیم جمع شده است و همهٔ آن اسرار در" باء" بسم الله الرحمن الرحیم جمع شده است و امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: من نقطة باء بسم الله الرحمن الرحیم هستم.

قداست و برکت نام خدا

«بسم الله الرحمن الرحیم» آنچنان از قداست برخوردار است که انسانها موظفند این نام را تسبیح و تکریم کرده و آن را فراموش نکنند. نه این نام را در جای باطل به کار برند و نه در کار حق از این نام غفلت کنند و نه در کنار این نام، نام دیگری یا دیگران را ببرند. لذا خدای سبحان هم این اسم را مظهر برکت قرار داد، هم مظهر تسبیح، هم اوصاف تشبیهیه را در این اسم ظاهر کرد و هم برکات تنزیهیه را، هم فرمود «تبارک اسم ربک» هم فرمود «سبّح اسم ربک».

خداوند فرمود: «فسبّح باسم ربک العظیم»و «سبح اسم ربک الاعلی»(این نام را تنزیه بکن). این طور نباشد که در کنار این نام شریکی برای او قائل باشی و بگویی به نام خدا و به نام خلق قهرمان خدا. این تنزیه نام خدا نیست. این توهین نام است که در کنار این نام، نام دیگری یا دیگران باشد. و مبادا بگویی اول به نام خدا، دوم به نام فلان شخص. خدا نامش اولی است که ثانی برنمی ‌دارد. نه در کنار او نامی است، نه او اول است و دیگری یا دیگران ثانی. این نام را تنزیه بکن.

وقتی آیه«سبح اسم ربک الاعلی» نازل شد، رسول خدا (ص) فرمود: «اجعلوها فی سجودکم» آنرا در سجده قرار بدهید، که در سجده می ‌گوییم: سبحان ربی الاعلی و بحمده. وقتی آیه«سبح اسم ربک العظیم» نازل شد پیامبر(ص) فرمود: «اجعلوها فی رکوعکم» لذا در رکوع می ‌گوییم: سبحان ربی العظیم و بحمده. اینکه خدای سبحان فرمود نام مرا گرامی بدارید «تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام» برای اینکه این نام منشأ برکت است. این نام نشانه و علامت آن هستی محض است که همهٔ خیرات از ناحیه اوست.

شرط حلّیت ذبیحه ذکر اسم الله است نه بخصوصه


خداوند در قرآن می فرماید «و لا تأکلوا ممّا لم یُذْکَر اسمُ الله علیه و إنّه لفسقٌ» که این یک حکم شرعی است. دستور اسلام این است که وقتی می ‌خواهید ذبیحه را ذبح کنید، نام خدا را ببرید «فاذکروا اسم الله علیها». این جنبه اثباتی قضیه و اگر کسی عمداً نام خدا را نبرد، آن حیوان مردار می ‌شود؛ یعنی چیزی که حلال و طیب و طاهر بود می ‌شود مردار و حرام و آلوده.

یک شرط حلیت ذبیحه آن است که ذابح مسلمان باشد و یک شرط دیگر این است که حین ذبح بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم». اگر یک مسلمانی در حین ذبح، عمداً بسم الله را نگفت یا گفت به نام نامی فلان فرد و غیره و ذبیحه را سر برید این گاو و گوسفند حلال و پاک با این کار حرام و آلوده می شود.

بسم الله نشانه دین اسلام

پیامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) علاوه بر توصیه های عام نسبت به ذکر بسمله، در مواردی خاص، مانند اوقات خوردن غذا، نوشتن نامه ، رفتن به بستر برای خواب و برخاستن از بستر تأکید بیشتری بر بیان بسم الله داشتند. با این اوصاف ، ذکر بسمله برای مسلمانان به صورت شعار و نشانه دین اسلام درآمده است و بلند گفتن آن از نشانه های ایمان شمرده می شود، چنانکه پیامبر اکرم(ص) هنگام تلاوت قرآن، بسمله را به صدای بلند می گفت و مشرکان از او روی بر می گرداندند که آیة ۴۶ سوره اسراء به همین نکته اشاره دارد.

معرفی کتاب اوصاف الاشراف

اوصاف الاشراف از مولفات فارسی خواجه نصیر الدین طوسی که رساله ای است مختصر ولی مفید و ارزشمند  است.

مقدمه، تعریف و ضرورت سلوک

شیخ در مقام تعریف از سلوک می نویسد: هر که در خود و احوال خود نگرد خویشتن را بغیر خویش محتاج داند. و محتاج بغیر ناقص باشد. و چون از نقصان خود خبر دار شود در باطن او شوقی که باعث آن باشد بر طلب کمال پدید آید پس محتاج شود بحرکتی در طلب کمال و اهل طریقت این حرکت را سلوک خوانند و کسی را که بدین حرکت رغبت کند شش چیز لازم حال او شود.

1)      بدایت حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود و آن زاد و توشه در حرکات ظاهره است.

2)      ازاله عوایق و قطع موانع که اورا از حرکت و سلوک باز دارند

3)      حرکتی که بواسطه آن از مبدا بمقصد رسند و آن سیر وسلوک باشد و احوال سالک در آن حال

4)      حالهایی که بعد از سلوک اهل وصول را سانح شود.

5)      حالهایی که در اثنای سیر سلوک از مبدا حرکت تا وصول بمقصد بر او گذرد.

6)      نهایت حرکت انقطاع سلوک که آن را در این موضع فنای در توحید خوانند و هر یکی از این معانی مشتمل بود بر چند امر الا نهایت حرکت که در آن تعدد نبود.

محقق طوسی در کتاب «أوصاف الأشراف» باب اول را به «مقدمات و مبادی سیر و سلوک» اختصاص داده و در باره ایمان، نیت، صدق، انابه و اخلاص بحث می‏کند و باب دوم را به بحث مانع‏زدایی از سیر و سلوک اختصاص داده و نخست از توبه و سپس از زهد، فقر، ریاضت، مراقبت و تقوا سخن می‏گوید. این روش قابل نقد است؛ زیرا، چنانکه گذشت، بخشهای ابتدایی علم اخلاق آشنایی با رذایل اخلاقی و راههای زدودن آنهاست. بنابراین، مباحث باب دوم باید در آغاز مباحث سیر و سلوک مطرح شود.

این شش مرحله در شش فصل ایمان، ثبات، نیت، صدق، انابت و اخلاص گفته خواهد شد. این شش خصوصیت برای هر سالکی بعنوان شرایط لازم سیر و سلوک است که اگر یکی از آنها نباشد سالک نتواند راه بپیماید.

فصل اول: ایمان

«الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُون‏» (انعام/82) ایمان در لغت تصدیق است یعنی باور داشتن و در عرف اهل تحقیق تصدیقی خاص باشد و به آنچه علم قطعی به آن حاصل است. پیامبر گرامی فرموده معرفت پپیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار با تمامی صفاتش، پس ایمان مشتمل بر این امور باشد. مقارن ایمان آنست که آنچه دانستنی و گفتنی و کردنی باشد بداند و بگوید و بکند. و از آنچه باید احتراز کند دوری داشته باشد که این سرّ ذکر ایمان با عمل صالح است.

ایمان دارای مراتبی است که پایین ترین آن اقرار به لسان است «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی‏ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْل‏»(نساء/136) و در مرتبه بالاتر ایمان بتقلید یعنی تصدیق جازم باشد به آنچه باید تصدیق کرد که باید مستلزم عمل صالح باشد. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُون‏»(حجرات/15) و از این مرحله بالاتر ایمان به غیب است «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب‏»(بقره/3) که بصیرتی در باطن است و حجابها را کنار گذاشته و از این مرحله نیز بالاتر آنهایند که در باره شان فرموده: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیمانا... اولئک همُ المومنون حقّا»(انفال/2) که این مرتبه ایمان بکمال است که برای سلوک باید حداقل دارای تصدیق جازم بود.

 

فصل دوم: ثبات

«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»(ابراهیم/27)

طلب کمال مشروط به داشتن طمانینه نفس است و برای رسیدن به طمانینه نفس، باید ایمان با ثبات همراه شود. زیرا هر کس در معتقدات متزلزل باشد نمی تواند به کمال رسد. ثبات ایمان عبارت است از داشتن تلاش بطور مداوم در مسیر کمال که شرط سلوک است و آن کس که در تلاشش ثابت نباشد حیران می شود «کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطینُ فِی الْأَرْضِ حَیْران‏»(انعام/71).

علت ثبات داشتن بصیرت باطن به حقیقت وجودی خویش است که اگر در باطن این حالت ملکه شود دیگر زایل نمی شود و برای همین است که شخص با ایمان مداومت براعمال صالح دارد.

 

فصل سوم: نیت

«قُلْ إِنَّ صَلاتی‏ وَ نُسُکی‏ وَ مَحْیایَ وَ مَماتی‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏»(انعام/162)

نیت بمعنای قصد واسطه میان علم و عمل است لذا مبدا سیر و سلوک قصد است زیرا تا قصد انجام کاری نکند آن کار از او صادر نمی شود. حال که مقصد دست یافتن به کمال از کمال مطلق است پس باید قصد بر قربت حق تعالی کند و از این حیث نیت تنها بهتر از عمل تنهاست زیرا «نیت المومن خیر من عمله». نیت در عمل همچون جان و روح در تن می باشد.

 

فصل چهارم: صدق

صدق در لغت راست گفتن و راست کردن وعده و وفای به عهد است. در اصطلاح راستی و درستی در گفتار، نیت و عزم و عملکرد است. و علما گفته اند که هرکس در زندگی صادق باشد خوابهای او نیز راست خواهد بود.« َ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْه‏»(احزاب/23) و صدیقان را پیغمبران و شهیدان در یک مسلک آورده اند «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقا» (نساء/69) و پیغمبران بزرگ همچون ابراهیم و ادریس را به صدیقی وصف کرده اند «َ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا» (مریم/56 و 41)

 

فصل پنجم: در انابت

انابت یعنی توجه به خدا داشتن که در سه چیز است: یک به باطن که همیشه متوجه بجانب خدای تعالی باشد و در افکار و تصمیم ها طلب قربت او کند «ِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیب‏» (ق/33)، دوم به قول و ذکر در کلام که می فرماید: «ً وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلاَّ مَنْ یُنیب‏» (غافر/13)، سوم بر اعمال است که نه تنها عمل به واجبات و ترک محرمات باشد بلکه به مستحبات و مکروهات نیز اهتمام داشته باشد.

 

فصل ششم: در اخلاص

اخلاص در لغت یعنی ویژه کردن، چاک کردن چیزی از هر چیزی که غیر او باشد، و در اصطلاح یعنی هرآنچه کند از نیت و عمل و گفتار برای خدا باشد. «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» (زمر/3) و مقابل اخلاص شرک خفی باشد که شرک مانعی عظیم بر سر راه طالب کمال است «ٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا» (کهف/110) که اگر مانع شرک برطرف شود وصول باسانی محقق گردد.

 

برای قطع موانع به شش مرحله دیگر احتیاج است.

اول: توبه، یعنی رجوع از گناه و گردش از افعال بندگان بر پنج قسم است:

اول فعلی که باید کرد و خوب نیست که نکند(واجب). دوم فعلی که نباید کرد و شایسته نیست که کند(حرام). سوم فعلی که کردن آن از نکردن بهتر باشد(مستحب). چهارم فعلی که نکردن از کردن او بهتر باشد(مکروه). پنجم فعلی که کردن و نکردن او یکسان باشد(مباح). توبه سه نوع باشد، یکی عام همه بندگان که از قسم اول و دوم است و دیگر خاص معصومان که بعلاوه قسم سوم و چهارم می باشد و سوم توبه اخص اهل سلوک که انقطاع از یاد خداست.« تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(نور/31)

توبه به سه زمان صورت می گیرد اول به تاسف و پشیمانی از آنچه در گذشته کردی، و تلافی آنچه که از تو واقع شده نسبت به خدا، نفس خود که در نقصان واقع کردی و دیگران که به او آسیب رسانده ای. در زمان حاضر هم باید ترک گناه کنی و دیگران را اگر آسیب رسانده ای ترک کنی و برای آینده هم باید عزم خود را جزم کرده که دیگر این گناه را تکرار نکنی. در اینجاست که می فرماید« التائب من الذنب کمن لاذنب له»

 

دوم: زهد، «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقی‏»(طه/131) که نقیض رغبت است و زاهد کسی است که اورا بدانچه تعلق به دنیا دارد مانند خوردنی ها و نوشیدنی ها و امکانات و لذائذ و مال و جاه و هر چیزی که با مرگ از او جدا می شود بی رغبت باشد.

 

سوم: فقر «لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی‏ وَ لا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَی الْمُحْسِنینَ مِنْ سَبیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیم‏»(توبه/91) در این موضع فقیر به کسی گویند که رغبت به مال و تمتعات دنیایی نکند و این از جهت التفاتی که لازم اقبال بر سلوک راه حقیقت و اشتغال بمراقبت الهی باشد و غیر بر او راهی نداشته باشند و این جهت معنای نزدیکی با زهد دارد.

حضرت آیه الله جوادی آملی در کتاب مراحل اخلاق در قرآن کریم در توضیح این قسمت می فرمایند: محقق طوسی بعد از مرحله زهد، مقام فقر را که یکی از اوصاف سالکان کوی حق است، ذکر می‏کند.فقر به معنای نخواستن است، نه نداشتن و تهیدستی بر اثر تنبلی و کار نکردن. بنابراین، روح فقر به زهد برمی‏گردد. پس کسی که تن‏پرور است و کار نمی‏کند و یا این که برای مال، حرمت قائل نیست سالک نیست. چون قرآن کریم، مال را مایه «قیام» جامعه می‏داند: «و لا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولا معروفا» (سوره نساء، آیه 5)

سالک الی الله می‏کوشد مال را از راه حلال فراهم سازد و در راه حق صرف کند و نیز کمبود دیگران را، برای خدا ترمیم کند؛ که در این صورت قهرا از خطر «و تحبون المال حبا جما» (سوره فجر، آیه 20) و «الذی جمع مالا و عدده یحسب أن ماله أخلده» (سوره همزه، آیات 2ـ 3)

نجات می‏یابد. پس فقیر کسی است که مال‏دوست نیست، ولی بر اثر تلاش و کوشش، مال را تحصیل و با آن، مشکلات خود و جامعه را برطرف می‏کند، انفاق و صدقات دارد و روح اقتصادی جامعه را تقویت می‏کند، ولی خود همانند امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) با بهره‏ای اندک زندگی می‏کند. فقر و درویشی اهل سیر و سلوک به این معناست و فقر و درویشی به این معنا، به تعبیر محقق طوسی، رفع و ازاله مانع از سیر و سلوک است.

 

چهارم: در ریاضت که رام کردن ستور باشد بمنع او از آنچه قصد کند از حرکات غیر مطلوب و ملکه گردانیدن او به اطاعت صاحب خویش در آنچه او را برآن دارد از مطالب خویش. که مراد از ریاضت منع نفس حیوانی از انقیاد و مطاوعت شهوی و حیوانی و رذایل اخلاقی و اعمال باشد که باید نفس انسانی به اطاعت عقل درآید. که ریاضت نفس در سه چیز است یکی رفع موانع از وصول به حق، دوم مطیع گردانیدن نفس حیوانی بر عقل عملی که موجب طلب کمال باشد و سوم ملکه گردانیدن نفس انسانی به ثبات برآنچه معین او باشد به کمالی که اورا ممکن باشد.« وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی‏»(نازعات/40)

 

پنجم: در محاسبت و مراقبت

«لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فی‏ أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ»(بقره/284)

با کسی حساب کردن و کسی را نگاهداشتن. باید طاعات و معاصی را حساب کرد که کدام بیشتر است چنانکه فرموده «وان تعدوا نعمت الله لاتحصوها» نمی توان نعمات او را حساب کرد.

ششم: در تقوی «ان اکرمکم عندالله اتقیکم»(حجرات/13)

ناقصانی که طالب کمال باشند از هر جه منافی کمال باشد یا مانع حصول کمال یا شاغل از سیر وسلوک در طریق طلب کمال پرهیز باید کرد تا آنچه مقتضی وصول باشد یا معاون در سلوک بود مفید و موثر باشد« ومن یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب»

که تقوی مرکب از سه چیز است یکی خوف و دوم تحاشی از معاصی و سوم طلب قربت.

 

با شش مرحله اول وجود مستعد سیر و سلوک شده و با شش مرحله دوم موانع از سر این راه برداشته می شود. اینها در نظر محقق طوسی ملزومات این راه است. و اما وقتی وجد استعداد فیض الهی را پیدا کرد و موانع این فیض برچیده شد حال به شرایط و اعمال و احوالات این راه می پردازیم.

فصل اول: در خلوت

بزرگترین مانع در طلب کمال مشاغل مجازی باشد که نفس را به غیر خدا مشغول می کند و از اقبال کلی به مقصد حقیقی بازدارند. حواس ظاهره به شنیدن صوتها و دیدن دیدنیها مشغول باشند. اما حواس باطنه شاغل باشند به تخیل صورتها و حالتها که خاطر بدان ملتفت باشد یا به توهم محبتی یا تنفری یا تعظیم اموری که طالب حصول آن امور باشد مانند مال و جاه.

پس صاحب خلوت باید که موضعی اختیار کند که آنجا از محسوسات ظاهر و باطن شاغلی نباشد و قوای حیوانی را ریاضت دهد تا او را به آنچه که ملایم آن باشد جذب نکرده و از آنچه غیر ملایم است دفع نکند و از افکار مجازی بکلی اعراض کند، اما مصالح معاد اموری باشد که غایات آن حصول لذات باقی باشد نفس طالب را بعد از زوال موانع ظاهره و خالی کردن باطن از اشتغال به غیر خدا.

فصل دوم: در تفکر «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله فی السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق» تفکر سیر باطن انسانی است از مبادی به مقاصد و نظر را نیز همین معنی گفته اند. در اصطلاح علما هیچکس از مرتبه نقصان به مرتبه کمال نتواند رسید الا بسیری و به این سبب گفته اند اول واجبات تفکر و نظر است «و ان فی ذاک لقوم یتفکرون» و در حدیث آمده است «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه».

مبادی سیر در آغز حرکت آفاق و انفس نیست و سیر استدلال است از آیات هردو. سیر آفاقی در نشانه های طبیعی باشد و سیر انفسی در عوالم وجودی نفس انسانی.

فصل سوم: در خوف و حزن «و خافون ان کنتم مومنین» حزن عبارت باشد از تالم باطن بسبب وقوع مکروهی که دفع آن تعذر باشد یا فوت فرصتی یا امری مرغوب فیه که تلافی آن دارای سختی یا اصلا نشود.

فصل چهارم: در رجاء هرگاه مطلوبی متوقع باشد که در زمان استقبال حاصل خواهد شد و طالب را ظن باشد به تحصیل اسباب آن مطلوب فرحی را که از تصور حصول آمیخته با توقع در باطن او حادث شود رجاء خوانند.

فصل پنجم: در صبر، در لغت حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مکروه و لابد و نگاهداشتن اعضا از حرکات غیر معتاد. که سه نوع است: اول صبر عوام، دوم: صبر زهاد و عباد و اهل تقوی از جهت توقع ثواب آخرت و سوم صبر عارفان چه بعضی ایشان التذاذ یا بند از مکروه.

فصل ششم: در شکر که ثنایی است بر منعم بازاء نعمتهای او چون معظم نعمتها و همه آن از حق تعالی باشد. قیام شکر به سه چیز لازم آید. یکی معرفت نعمت منعم که آفاق و انفس مشتمل برآنست و دوم شادمانی بوصول آن نعمتها به او و سوم جد نمودن در تحصیل. «لان شکرتم لازیدنکم»

ضرورت داشتن استاد

نقش استاد در عرفان و اخلاق چه اندازهاهمیت دارد؟

» داشتن استاد و راهنما در عرفان، اخلاق و مسیر کمال یک ضرورت است. استاد چندین نقش مى‏تواند ایفا کند:
       الف) در سیر و سلوک اخلاقى انسان با مسائل پیچیده و مشکلى روبه رو مى‏ شود که استاد پیوسته بیانگر معضلات و مشکلات راه بوده و سالک را ارشاد مى‏ کند؛ وگرنه چه بسا به صورت عقده‏هایى در دل بماند و عدم حل آنها به تدریج باعث انحراف یا بى‏تفاوتى انسان گردد.
       ب ) اطلاعات وسیع و تجارب گسترده استاد، مى‏تواند اطلاع و آگاهى انسان را افزون کند.
       ج ) وجود استاد و درک محضر او، مى‏تواند ایجاد شوق و انگیزش نماید و هر از چندى انسان شور و نشاط تازه‏اى پیدا کند.
       د ) علاوه بر همه اینها وجود استاد مى‏تواند براى اهداف کمالى انسان تجسّم عینى داشته باشد و این موضوع نقش بسیار حساسى در پرورش و ترقى انسان خواهد داشت؛ چون نفس انسان الهام‏پذیر است و خواه ناخواه رفتار دیگران در او اثر مى‏ گذارد؛ به ویژه اگر کسى مورد علاقه و محبت او باشد این اثر نافذتر است.
       بر همین اساس بر انتخاب استاد تأکید بسیار شده است. امام صادق(ع) مى‏ فرماید:
ایّاک ان تنصب رجلاً دون الحجّة فتصدّقه فى کلّ ما قال‏؛ مبادا بدون داشتن حجت و دلیل، کسى را براى خود شاخص گردانیده و آن گاه هر چه گفت، او را تصدیق کنید (وسائل الشیعه، ج 27، ص 126). هم چنین در روایت دیگرى از امام صادق(ع) نقل شده است که: ایاک ان تدین بما لاتعلم‏ ؛ بر حذر باشید از این که دیانت خود را بر پایه جهالت قرار دهید (کافى، ج 1، ص 42). احادیث فراوانى در ضرورت وجود استاد و راهنما وجود دارد که قابل توجّه و تأمل است: الف) امام سجاد(ع) مى‏ فرماید: هلک من لیس له حکیم یرشده‏ ؛ کسى که حکیم فرزانه‏اى او را ارشاد نکند، در معرض هلاکت قرار خواهد داشت‏. ب ) امام صادق(ع) مى‏ فرماید: من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوه من عنقه‏ ؛ کسى که از قلب خویش واعظى و از نفس خویش بازدارنده‏اى نداشته باشد و هم چنین در کنار خود ارشاد کننده و راهنمایى نداشته باشد، دشمن خود را بر خویش مسلّط ساخته است‏ (من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 402). جالس اهل الورع والحکمة واکثر مناقشتهم فانک ان کنت جاهلاً علّموک و ان کنت عالماً ازددت علماً ؛ با اهل ورع و حکمت مجالست داشته باش و بسیار با آنها به گفت و گو بپرداز که در آن صورت اگر جاهل باشى به تو آموزش خواهند داد و اگر عالم باشى بر میزان معلومات تو افزوده خواهد شد (غرر الحکم، ص 429).