آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

یکی دیگر از آفت های سالک

یکی از آفت هایی که در طی طریق ممکن است سالک را دچار تشویش نماید و یا او را از هدف و غایت خود دور نماید َ تغییر توجه از پیر به سایر افراد طریقت به ویژه پیشکسوت ها می باشد .  

بعضا سالک به دلایل مختلف نسبت به عملکردها و رفتار برخی از پیشکسوت های طریقت توجه بیشتری می نماید و حتی از آن ها الگو برداری می نماید در حالیکه احوالات سالکین به دلیل تفاوت های فردی و تفاوت در مراحل طریق قابل الگو برداری و همچنین قضاوت نیست. 

 در طریقت فقط می باید دل در کف پیر نهاد و غیر از ایشان با هیچ کس رابطه مریدی و تربیتی نداشته باشیم .

اولین منزل سیر و سلوک

ابن سینا در اشارات می گوید:

« اول درجات حرکات العارفین ما یسمونه هم الارادة و هو مایعترى المستبصر بالیقین البرهانى اوالساکن النفس الى العقد الایمانى من الرغبة فى اعتلاق العروة الوثقى فیتحرک سره الى القدس لینال من روح الاتصال.

اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزى است که آنان را «اراده » مى نامند و آن عبارت است از نوعى شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان براى چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید مى آید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش مى آید تا به اتصال به حقیقت دست یابد. عرفا اولا به اصلى معتقدند که با این جمله بیان مى کنند: «النهایات هى الرجوع الى البدایات». پایانها بازگشت به آغازها است

درویشی ، درخویشی

حضرت پیر همیشه می فرمودند : درویشی و در خویشی 

اگر هر سالکی بتواند به خود و نفس خود بیشتر بپردازد و مراقبت از خود را به تجسس از احوال دیگران ترجیح بدهد دنیای سلوک برایش بسیار زیبا و جذاب می شود . 

اما معمولا یکی از آفت های مستتر سلوک که گریبان خیلی ها را آرام می گیرد این است که سعی می کنیم خودمان را نبینیم و مدام در احوالات دیگران تجسس کنیم و در مورد آن ها قضاوت کنیم . امری که بسیار مذموم است و حتی در صلاحیت ما نیز نیست . 

قضاوت در مورد احوال دیگران صرفا در صلاحیت پیر طریقت است که ایشان هم هیچگاه اسرار دیگران را که ناشی از قضاوت و دید باطنی خود است فاش نمی کند . 

پس اگر قضاوت می کنیم و یا قضاوت می کنند مراقب باشیم که وسوسه نفس است و...

دیروز ، امروز و فردا

یکی از نتایج عمر انسان و یا شاید غرق شدن در امور جاری ، فراموش کردن دیروز و دیروزهاست . این ویژگی کم و بیش در برخی از سالکان نیز به عنوان یک آفت و یا شاید به عنوان یکی از جلوه های بازی نفس مشهود است . به نحوی که خیلی زود فراموش می کنیم که چه بودیم و که بودیم و کی هستیم .می انگاریم از ابتدای زندگیمان عارفی وارسته و خودساخته بوده ایم و تافته ای جدا بافته . اما واقعیت چیز دیگری است . یادمان نرود ما هم روزگاری مثل بعضی ها که امروز می بینیم مشکلات عجیبی داشتیم و یا گرفتار نفس بودیم - بگذریم که هوز هم هستیم -  

آری اگر دیروزمان را به یاد آوریم ، تواضع و فروتنی در ما شکوفا می شود و دریچه های معرفت در ما امید است که جوشیدن بگیرند

یادی از شیخ ابوبکر شبلی

شیخ عطار در جلد دوم تذکرة الاولیاء در ذکر شیخ ابوبکر شبلی که از کبار و اجلّه مشایخ بوده می نویسد: «به مجلس خیر نساج شد (یعنی شبلی در بدو سلوک) و واقعه بدو فر آمد خیر او را نزدیک جنید فرستاد پس شبلی پیش جنید آمد و گفت: گوهر آشنائی بر تو نشان می دهند یا ببش یا بفروش. جنید گفت: اگر بفروشم تو را بهاء آن نبو و اگر ببخشم آسان بدست آورده باشی قدرش ندانی همچون من قدم از فرق ساز و خود را در این دریا درانداز تا به صبر و انتظار گوهرت بدست آید. پس شبلی گفت: اکنون چه کنم؟ گفت: برو یک سال کبریت فروشی کن (با اینکه قبلا از طرف خلیفه بغداد، امیر دماوند بوده)، چنان کرد چون یک سال برآمد، گفت: درین کار شهرتی و تجارتی درست بردی و یکسال در یوزه کن چنانکه به چیزی دیگر مشغول نگردی، چنان کرد تا سر سال را که در همه بغداد بگشت و کس او را چیزی نداد باز آمد و با جنید گفت، او گفت: اکنون قیمت خود بدان که تو مر خلق را هیچ نیرزی دل در ایشان مبندو ایشان را به هیچ بر مگیر، آنگاه گفت: تو روزی چند حاجب بوده ای و روزی چند امیری کرده بدان ولایت رو و از ایشان بحلی بخواه. بیامد و به یک یک خانه در رفت تا همه بگردید یک مظلمه ماندش خداوند او را نیافت تا گفت: به نیت آن صد هزار درم باز دادم هنوز دلم قرار نمی گرفت، چهار سال در دین روزگار شد پس به جنید باز آمد، و گفت: هنوز در تو چیزی از جاه مانده است برو و یکسال دیگر گدائی کن. گفت: هر روز گدائی می کردم و بدو میبردم او آن همه به درویشان میداد و شب مرا گرسنه همی داشت چون سالی برآمد، گفت: اکنون ترا به صحبت راه دهم لیکن به یک شرط که خادم اصحاب تو باشی. پس یکسال اصحاب را خدمت کردم تا مرا گفت: یا ابابکر! اکنون حال نفس تو بنزدیک تو چیست؟ گفتم: من کمترین خلق خدای می بینم خود را، جنید گفت: اکنون ایمانت درست شد».