آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

اعجاز قرآن

أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ؟ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ، وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و یا آنکه میگویند: این قرآن افترایى است که بخدا بسته، بگو اگر راست مى‏گویید، غیر از خدا هر کس را که میخواهید دعوت کنید، و بکمک بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید 

قرآن کریم در آیه مورد بحث، و آیاتى که نقل کردیم، ادعاء کرده است: بر اینکه آیت و معجزه است، و استدلال کرده به اینکه اگر قبول ندارید، مانند یک سوره از آن را بیاورید، و این دعوى قرآن بحسب حقیقت بدو دعوى منحل میشود، یکى اینکه بطور کلى معجزه و خارق عادت وجود دارد، و دوم اینکه قرآن یکى از مصادیق آن معجزات است، و معلوم است که اگر دعوى دوم ثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده، و بهمین جهت قرآن کریم هم در مقام اثبات دعوى اولى بر نیامد، و تنها اکتفاء کرد باثبات دعوى دوم، و اینکه خودش معجزه است و بر دعوى خود استدلال کرد به مسئله تحدى، و تعجیز، و وقتى بشر نتوانست نظیر آن را بیاورد هر دو نتیجه را گرفت.
چیزى که هست این بحث و سؤال باقى مى‏ماند، که معجزه چگونه صورت مى‏گیرد، با اینکه اسمش با خودش است، که مشتمل بر عملى است که عادت جارى در طبیعت، یعنى استناد مسببات باسباب معهود و مشخص آن را نمى‏پذیرد، چون فکر میکند، قانون علت و معلول استثناء پذیر نیست، نه هیچ سببى از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببى بدون سبب پدید مى‏آید، و نه در قانون علیت امکان تخلف و اختلافى هست، پس چطور مى‏شود که مثلا عصاى موسى بدون علت که توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندین سال قبل با دم مسیحایى مسیح زنده شود؟! قرآن کریم این شبهه را زایل کرده، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیان مى‏کند، یعنى هم بیان مى‏کند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود یکى از معجزات است، و براى اثبات اصل اعجاز دلیلى است کافى، براى اینکه احدى نمى‏تواند نظیرش را بیاورد.
و هم بیان مى‏کند که حقیقت اعجاز چیست، و چطور مى‏شود که در طبیعت امرى رخ دهد، که عادت طبیعت را خرق کرده، و کلیت آن را نقض کند؟.
اعجاز قرآن‏
در اینکه قرآن کریم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى کرده هیچ حرفى و مخالفى نیست، و این تحدى، هم در آیات مکى آمده، و هم آیات مدنى، که همه آنها دلالت دارد بر اینکه قرآن آیتى است معجزه، و خارق، حتى آیه قبلى هم که مى‏فرمود: (وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنافَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) الخ، «1» استدلالى است بر معجزه بودن قرآن، بوسیله تحدى، و آوردن سوره‏اى نظیر سوره بقره، و بدست شخصى بى سواد مانند رسول خدا (ص)، نه اینکه مستقیما و بلا واسطه استدلال بر نبوت رسول خدا (ص) باشد، بدلیل اینکه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن، باید در اولش مى‏فرمود: (و ان کنتم فى ریب من رسالة عبدنا، اگر در رسالت بنده ما شک دارید)، ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل کرده‏ایم شک دارید، یک سوره مثل این سوره را بوسیله مردى درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامى تحدى‏هایى که در قرآن واقع شده، استدلالى را میمانند که بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شده‏اند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضى‏ها در باره یک سوره تحدى کرده‏اند، نظیر آیه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن. یکى از آیاتى که بر عموم قرآن تحدى کرده، آیه: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ، لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) «2» است که ترجمه‏اش گذشت، و این آیه در مکه نازل شده، و عمومیت تحدى آن جاى شک براى هیچ عاقلى نیست.
[اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب کلام یا جهتى دیگر از جهات، به تنهایى نیست‏]
پس اگر تحدیهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، دیگر نباید از عرب تجاوز میکرد، و تنها باید عرب را تحدى کند، که اهل زبان قرآنند، آنهم نه کردهاى عرب، که زبان شکسته‏اى دارند، بلکه عربهاى خالص جاهلیت و آنها که هم جاهلیت و هم اسلام را درک کرده‏اند، آن هم قبل از آنکه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا کرده، و فاسد شده باشد، و حال آنکه مى‏بینیم سخنى از عرب آن هم با این قید و شرطها بمیان نیاورده، و در عوض روى سخن بجن و انس کرده است، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب کلام نیست.
و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب، هیچ جهت دیگر قرآن به تنهایى مورد نظر نیست، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینکه مشتمل بر معارفى است حقیقى، و اخلاق. فاضله، و قوانین صالحه، و اخبار غیبى، و معارف دیگرى که هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته، معجزه است، چون هر یک از جهات را یک طائفه از جن و انس مى‏فهمند، نه همه آنها پس اینکه بطور مطلق تحدى کرد، (یعنى فرمود: اگر شک دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود کتابى فصیح مثل آن بیاورید، و یا کتابى مشتمل بر چنین معارف بیاورید، مى‏فهماند که قرآن از هر جهتى که ممکن است مورد برترى قرار گیرد برتر است، نه یک جهت و دو جهت 

(تفسیر المیزان )

معنی نفس در قرآن

تفحص و بررسی درقرآن،  بیانگر این حقیقت است‏ که کلمهنفسدرآیات زیادی(حدود 346 مورد) به صورت‏هایمختلف مفرد و جمع و... بکار برده شده،ودرمعانی بسیاری که درذیل می آید،  بکار رفته است:

1- نفس به معنای جان یا حیات حیوانی :

وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهًِ...[1] «برای نفس چیزی نیست مگر آن که بمیرد به اذن پروردگار»

 ... کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ...[2]«هر نفسی مرگ را خواهد چشید».

در این دو آیه، نفس مرادف با جان است.

2 - نفس به معنای روان یا نفس انسانی:«... وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ، یادآوری کن که نفس آنچه کسب کند بدان گرفتار می‏شود»[3]

یعنی نفس در این معنا، ماهیت‏خویش را با آنچه که به دست‏می‏آورد، می‏سازد. در این مورد نفس همان مجموعه حالات روحی است‏که خاصیت ادراکی، انفعالی، و افعالی دارد و بر مبنای این سه‏ خصوصیت‏ خود را می‏سازد و شخصیت‏ خود را شکل می‏دهد.

… أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ غَیْرَ الْحَقّ‏ِ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ.[4]«در روز قیامت‏خداوند به کفار اخطار می‏کند خارج کنید نفسهای‏خود را از بدن‏هایتان یعنی بمیرید درحالی که جزا داده می‏شوید به عذاب خوارکننده‏ای‏».

3 - نفس به معنای شخصیت ‏شکل گرفته و متعادل:

لایُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ.[5]«خدا هر کسی را به اندازه توانائی‏اش تکلیف می‏دهد».

در این مرتبه نفسی مطرح است که خود را به مرتبه‏ای از تکامل رسانده است.

4 - نفس به معنای وجدان نفسانی با خود آگاهی:

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ.[6]«هر نفسی و جانی در عالم رنج و سختی مرگ را می‏چشد و در سیر زندگی با خوبی و بدی آزمایش می‏شود و به سوی ما باز گشت ‏می‏کند».

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ.[7]«هر نفسی می‏داند آنچه را که از پیش فرستاده شده است و آنچه ‏را که از پس می‏آید».

در این دو آیه نیز نفس به معنای جان آمده و هم به معنای عامل ‏وجدان و شعور که در نتیجه منش انسانی را بیان می‏کند.

5 - اصل ثابت انسانی و خودآگاهی:

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها× فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[8]. «قسم به نفس و آن که او را متعادل و متکامل آفرید و در او بدکاری و پرهیزکاری الهام کرد».

این آیه ناظر به روان انسان است که می‏تواند در مسیر ظهور و فعلیت فطرت حرکت کرده، الهام بگیرد و متکامل شود و یا به ‏بدکاری روی آورد خلاصه این که حالت اکتسابی جذب خیر و یا شر را دارد.

6 - نفس به معنای نفس حیوانی یا نفس تعالی نیافته:

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّی إِنَّ رَبّی غَفُورٌ رَحیمٌ.[9]«نفس خودم را تبرئه نمی‏کنم که نفس امر کننده  به بدی است مگر این که‏خدا بر من رحمت آورد به درستی که پروردگار من آمرزنده و مهربان است‏».

یعنی حضرت یوسف چنین با خدای خود تکلم می‏کند که من خودستائی ‏نکرده، نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمی‏دانم زیرا نفس ‏اماره، انسان را به کارهای زشت وا می‏دارد جز آن که خدای

بر او رحمت آورد.

7 - نفس به معنای مضاف الیه یا معنای خودش:

یعنی خود انسان و غیر آن اراده شده است. و از این معنا برای ‏تاکید استفاده می‏شود، این معنای تاکیدی درباره همه موجودات ‏حتی خداوند بکار می‏رود از قبیل آیات زیر:

قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ کَتَبَ عَلی‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون.[10]

«خداوند رحمت را بر خودش واجب کرده است‏».

 (یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ)[11]«خداوند خودش شما را از انجام گناهان ‏برحذر می‏دارد».

8 - نفس به معنای شخصانسانی که مرکب از جسم و روح است:

هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ...[12]«آن خدائی که آفریده است، شما را از یک نفس »و مراد از نفس‏ در این آیه، شخص است‏ یعنی حضرت آدم.

...أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا...[13]«کسی که بکشد یک فردی را بدون جرم، کانه تمام مردم روی زمین ‏را کشته‏».

یَوْمَتَأْتی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها...[14]«به یاد آورید روزی را که هر کس (در فکر خویشتن است و تنها)به دفاع از خود برمی‏خیزد».

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیرالمیزان، ج‏14 در سوره انبیاء،آیه 35 ذیل آیه(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ) در توضیح لفظ «نفس‏» سه معنا در قرآن ‏ذکر می‏کند و چنین می‏نویسد:

معنای اول: به معنای تاکید

لفظ «النفس‏»، علی ما یعطیه التامل‏ فی موارد استعماله، اصل معناه هو ما اضیف الیه نفس الشی معناه ‏الشی نفس الانسان معناه الانسان و نفس الحجر معناه هو الحجر...» «یکی از معانی لفظ نفس با تامل در موارد استعمالش در قرآن ‏همان معنای مضاف الیه است پس نفس الشی یعنی خود شی و نفس‏ الانسان یعنی خود انسان و ذات او و نفس الحجر یعنی معنای حجر که همان سنگ است ‏بنابراین معنا، نفس در معنای تاکیدی بکار رفته همانطور که علماء علم ادب می‏گویند:

زید خود زید نزد من آمد و به این معنا نفس بر هر شی‏ای استعمال ‏می‏شود حتی در مورد خود خداوند چنانکه خداوند در قرآن فرموده ‏است: «خداوند بر خودش واجب کرده است‏».[15]

معنای دوم: به معنای شخصانسان

استعمال نفس در شخص انسان و آن موجودی است مرکب از روح و بدن‏ و هر دو در اینجا مجموعا به معنای شخص انسان بکار رفته مثل ‏آیه مبارکه (خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها).[16]

(مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا) .[17]«به همین جهت ‏بر بنی‏اسرائیل مقرر داشتیم که هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گوئی‏ همه انسانها را کشته است‏».

جالب این است که هر دو معنا در یک آیه نیز جمع شده است:

مثل آیه (کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها) .[18]«به یاد آورید روزی را که هر کس (در فکر خویشتن است و تنها) به ‏دفاع از خود برمی‏خیزد».

نفس اول در معنای روح انسانی; نفس دوم به معنای تاکیدی بکار رفته است.

معنای سوم: به معنای روح انسانی

مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان ج‏14، ص 312 سوره انبیاءچنین می‏نویسد:

«ثم استعملوه فی الروح الانسانی لما ان الحیاه و العلم و القدره التی بها قوام ‏الانسان قائمه بها و منه قوله تعالی(أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُون)ِ 0[19]

«مفسران کلمه نفس را در روح انسانی بکار برده‏اند. به جهت این‏ که حیات و علم و قدرت و قوام انسان به آنها است مثل این آیه‏مبارکه: «روز قیامت‏ خطاب به انسانها می‏شود که اگر قدرت دارید روح خود را از بدنتان خارج کنید، امروز جزا داده می‏شوید عذاب‏ خوارکننده‏ای‏».

بدیهی است که معنای دوم و سوم از معانی نفس در نباتات و سایر حیوانات اطلاق نمی‏گردد. مگر به حسب اصطلاح علمی پس گفته نمی‏شوداین گیاه و این حیوان، نفس است. آری چه‏بسا بر خون(دم) نفس‏گفته می‏شود. به جهت این که حیات و هستی در یک حیوان منوط به ‏وجود خون است همان‏طور که در مورد حیوانات «نفس سائله‏» اطلاق‏ می‏گردد.

و هم چنین از دیدگاه اهل لغت، نفس به معنای دوم و سوم در فرشته و جن استعمال نمی‏گردد گرچه آنان نیز دارای حیات هستند ودر قرآن نیز چنین استعمالی واقع نشده است گرچه در قرآن درآیات زیادی وارد است که طائفه جن مثل انسان دارای تکلیف هستندو موت داشته و حشر و نشری دارند (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ) «ما طائفه جن و انسانها را نیافریدیم مگر برای این‏که عبادت خدا کنند».[20]

اما کلمه موت به معنای فقدان حیات و هستی و آثار آن دو ازشعور و اراده از موجودی که از شان آن این است که حیات و هستی‏و اراده را داشته باشد، نفس متصف به آن می‏شود چنانکه در سوره‏بقره آیه 28 (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ: «یعنی چگونه به‏خداوند کافر می‏شوید؟! درحالی که شما مردگان(اجسام بی‏روحی)بودید و او شما را زنده کرد سپس شما را می‏میراند» .

و نیز در مورد بتها وارد است (أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ).[21]«آنهامردگانی هستند که هرگز استعداد حیات ندارند».

تذکر این نکته در اینجا ضروری است که موت به معنائی که گفته‏شد، معنائی است که تنها انسان مرکب از روح و بدن به آن متصف‏می‏گردد پس انسان متصف می‏گردد به این که انسان، فاقد وجودمی‏گردد بعد از آن که آن را داشته است و اما کلمه ‏روح در قرآن‏ در هیچ آیه‏ای وارد نشده است که متصف به موت و مرگ گردد همان‏ طوری که در مورد فرشته نیز وارد نگردیده است و اما اینکه‏قول خداوند در قرآن (کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهَُ)[22].و قوله تعالی: (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ)[23].

به این معنا است که هلاک غیر از مرگ و موت است گرچه باهم در یک موردی منطبق می‏گردند.

از مطالب بالا روشن گردید که مراد از نفس در آیه مبارکه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتَ) تنها انسان است نه به معنای روح انسانی زیرا نسبت موت به روح در کلام خداوند وارد نشده است پس شامل فرشته و جن و سایر حیوانات نمی‏گردد گرچه برخی از آنها مثل جن و حیوان‏ متصف به موت و مرگ می‏گردند، دلیل این اختصاص به انسان قرینه‏ای‏ است که قبل از آیه(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) یعنی(وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ)[24]و نیز قرینه‏ای است که بعد از آن آیه و در ذیل‏آن ذکر شده است (نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً).

پس کلام برخی از مفسرین به این که مراد از نفس در آیه مذکور روح است، صحیح به نظر نمی‏رسد گرچه برخی از مفسرین ادعای ‏عمومیت آیه را بر هر صاحب هستی از انسان و فرشته و جن و سایر حیوانات حتی نبات نموده‏اند و لکن حق این است که قبلا گفته شد.[25]

نظر امام فخر رازی در معنای نفس از دیدگاه قرآن و بطلان آن

‏امام فخر رازی در تفسیر کبیرش در ذیل آیه مبارکه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) چنین ذکر کرده است:

اولا ادعا می‏کند که آیه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) عمومیت داشته،شامل همه موجودات دارای نفس می‏شوند بعد از این مطلب چنین‏می‏نویسد:

«ان الایة مخصصة فان له تعالی نفسا کما قال حکایة عن عیسی و نعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک‏». «آیه مذکور عام بوده ‏و تخصیص خورده است‏ برای این که خداوند نیز دارای نفس است‏ چنانکه در قرآن از قول حضرت عیسی(ع) نسبت‏ به خداوند چنین حکایت‏ شده است که ای خداوند تو می‏دانی آنچه را که در نفس من است و من نمی‏دانم آنچه را که در نفس تو است‏».

پس خداوند نیز دارای نفس است‏ با این که موت درباره خداوند محال است و همچنین جمادات دارای نفس اند و موت ندارند».

سپس چنین اضافه می‏کند:

«و العام المخصص حجة فیبقی معمولا به علی ظاهره فیما عدا ما اخرج منه و ذلک تبطل قول الفلاسفة فی الارواح البشریة و العقول‏ المفارقه و النفوس الفلکیه انها لا تموت‏».

«آیه عام تخصیص خورده، حجت است پس به ظاهر آن عمل می‏شود جزدر موردی که از آن استثناء شده است و این آیه قول فلاسفه را در اثبات این که ارواح بشری و عقول مفارق و نفوس فرشتگان موجواتی ‏هستند که مرگ ندارند، باطل و مردود می‏داند».

علامه بعد از نقل این کلام از امام فخر رازی سه اشکال بر این‏گفته او ذکر می‏کند:

اولا: این که مراد از «نفس‏» در آیه بالا به معنای اول که شامل‏ همه موجودات باشد، نیست. مگر این که به صورت اضافه در کلام‏ آورده شده باشد، اما در این آیه (کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ) از اضافه ‏قطع شده پس این معنای اول در این آیه قطعا مراد نیست پس تنها یکی از دو معنای دوم و سوم ممکن است مراد باشد و چنانکه گفته‏ شد، معنای سوم نیز قطعا در این آیه مراد نیست پس باقی می‏ماند معنای دوم.

و ثانیا: نفی موت از جمادات با آیه (وَ کُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ) و آیه (أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ) . و غیر این دو از آیات منافات ‏دارد چنانکه توضیح آن روشن است.

و ثالثا: قول فخر رازی که عمومیت آیه قول فلاسفه را در ارواح‏ بشری و عقول مفارق و نفوس فلکی باطل می‏کند، صحیح نیست. زیرا همه اینها مسائل عقلی هستند که از طریق برهان ثابت ‏شده‏اند. و برهان حجت‏ بوده، مفید یقین است و اما آنچه از قرآن استنباط می‏گردد، از قبیل ظهورات بوده قابل توجیه هستند و ظهور، حجت‏ظنی است و چگونه تصور می‏گردد که علم با ظن بخلاف جمع شود و اگراین مسائل واقعا اثبات شده و دارای برهان قطعی نباشد، پس دراین صورت به ظن به خلاف اصولا نیازی نیست .[26]

با توجه به معانی ذکر شده از قرآن، می‏توان نتیجه گرفت که نفس ‏انسانی از سوئی با فطرت و ذات خویش در ارتباط است و از سوی ‏دیگر، با طبیعت پیرامون خود با محیط و مکتسبات آن و بدین‏ترتیب نفس شکل می‏گیرد .[27]

به برخی از این معانی بالا که ذکر شد، در کتاب «رساله نفسیه‏»تالیف فضل الله بن حامد الحسینی از علماء قرن نهم(921قمری) درصفحه 12 اجمالا اشاره شده است.

«بیان اختلاف مذاهب و معانی که در باب معرفت نفس گفته‏اند و ذکر الفاظ مختلفه که بر حقیقت او اطلاق می‏کنند، اول آن است که‏نفس گویند و حقیقت می‏خواهند چنانکه گویند فلان شی بنفس خود قائم است و نفس گویند و روح را اراده کنند و دل را مراد می‏دارند. و باشد که نفس گویند و ذات و وجه مراد باشد این جمله ‏به یکدیگر نزدیک‏تر است.

حال نفس و روح و قلب و دل نیز (در قرآن) هم‏چنین است و اختلاف ‏رهروان حق از این جهت است که چون در نگرند در مقام مشاهده گاه ‏باشد که نفس خود را تاریک بیند و گاه باشد که پرتو زند چنانکه ‏دیده بیننده طاقت آن را ندارد که در او نگرد و گاه باشد که ‏دیده از بیننده برباید چون تعدد صفات باطن معلوم شد بدانکه ‏کثرت این نامها از کثرت صفات باطن پیدا شود».

ماخذ: با اندکی تصرف، درسهایی از مکتب اسلام- سال 78- شماره 8‏، معانینفسدرعلم‏النفس از دیدگاهقرآن،حسین حقانی زنجانی

http://www.hawzah.net/Per/Magazine/MI/7808/mi00805.htm



[1]- سوره آل عمران، آیه 145.

[2]- سوره نساء، آیه 35.

[3]- سوره انعام، آیه70.

[4]- سوره انعام، آیه 3 9.

[5]-سورهبقره، آیه 286.

[6]-سورهانبیاء، آیه 35.

[7]-سورهانفطار، آیه 5.

[8]-سورهشمس، آیه 7.

[9]--سورهیوسف، آیه 53.

[10]- سوره انعام، آیه 12.

[11]-سورهآل عمران، آیه 28.

[12]-سورهاعراف، آیه 189.

[13]-سورهمائده، آیه 32.

[14]-سورهنحل، آیه 111.

[15]-سورهانعام، آیه 12.

[16]-سورهزمر، آیه 6.

[17]-سورهمائده، آیه 32.

[18]- سورهنحل، آیه 111.

[19]-سورهانعام، آیه93.

[20]- سوره ذاریات، آیه56.

[21]- سوره نحل، آیه21.

[22]- سوره قصص، آیه88.

[23]-سوره زمر، آیه68.

[24]-سورهانبیاء، آیه 34.

[25]- تفسیر المیزان، ج‏14، سوره انبیاء، آیات 7 و 21، ص‏313.

[26]- تفسیر المیزان، ج‏14، ص‏313 و 314.

[27]-- علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن باروانشناسان جدید نوشته دکتر حسن احدی مشکوة ‏السادات بنی جمالی،تاریخ چاپ 1361ش ناشر: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائی

درخواست نظر

سلام  

از شما خوانندگان عزیز و با ذوق خواهشمندم نظر خود را در مورد دو بیت زیر بیان فرمایید : 

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند  

 

وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 


چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی  

 

 آن شب قدر که این تازه براتم دادند

درد دلی با حضرت پیر غریب

باز هم مثل همیشه و برای نمی دانم چندمین بار دلم که به دامت اسیر است باز هم هوای تو را دارد . هر چه می گویمش که تو از صادق جدا نیستی ُ نمی پذیرد و مدام بهانه ذکر و سما شما را از من درمانده می گیرد  ...

به خودم که می اندیشم می بینم دل درست می گوید تو از من جدا نیستی و مدام با منی اما من شاید هنوز در زیر غبار نفس پنهانم و در توهم خویش ُ خود را درکنارت می بینم . 

  آخر همانگونه که ان الصلوه تنهی عن الفحشا و المنکر است . مرید صادق نیز باید صادق گونه باشد چه در اعمال و رفتار و چه در اندیشه و پندار . اما مولای من بدون تعارف و در محضرت اعتراف می کنم هنوز تا صادق شدن خیلی راه دارم . اما عاجزانه از محضرت می خواهم که همت بدهی تا از خودم خلاصی یابم و به تو که الهی هستی بپیوندم .  

بابا صادق جان خیلی از دست خودم به ستوه آمده ام ُ همه را می توانم از خودم دور کنم یا با آن ها به شکلی دیگر رفتار کنم اما توان مقابله با نفسم که هر لحظه به شکلی بر من جلوه گری می کند را ندارم . اخیرا و به شدت گرفتار عجب شده ام نمی دانم چرا در دلم احساس می کنم که نسبت به دیگران برترم و یا اگر کسی از من تعریف و تمجیدی می کند خیلی به دلم می نشیند . آخر عزیز من قبلا فقط شما را شایسته تقدیر و تمجید می دانستم اما اکنون چه بلایی بر سرم آمده که می خواهم از من نالایق هم تمجید شود نمی دانم .  قبلا فقط کلام شما را می پسندیدم و اگر کسی اظهار نظر می کرد می پنداشتم سخنان شما را برایم می گویند اما اکنون نفس هیچ کس و هیچ سخنی را غیر از خودم و کلام خودم - که متکبرانه فقط آن را صحیح می داند- نمی توانم بپذیرم

کمکم کن تا از شر خودم رهایی یابم

وصیت حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی . نقل از خورشید عرفان ُ پیر گیلان

پیر گیلان در بخشی از وصیت هایش به فرزندش فرموده است :

(( اعلم یا ولدی وفقنا الله ایاک و المسلمین – ان التصوف مبنی علی ثمان خصال اولها السخاء و ثانیها الرضا و ثالثها الصبر و رابعها الاشاره و خامسها الغربه و سادسها لبس التصوف و سابعها السیاحه و ثامنها الفقر. فالسخاء لنبی الله ابراهیم و الرضاء لنبی الله اسحق و الصبر لنبی الله ایوب و الاشاره لنبی الله زکریا و الغربه لنبی الله یوسف و لبس الصوف لنبی الله یحیی و السیاحه لنبی الله عیسی و الفقر لسیدنا محمد صلی اله علیه و سلم ...))

پسرم آگاه باش خداوند همیشه مسلمانان از جمله تو را کامیاب نماید . تصوف بر هشت صفت استوار است ، اول سخاوت است ، دوم رضا ، سوم شکیبایی، چهارم مشورت ، پنجم غربت ، ششم لباس درویشی ، هفتم جهانگردی و هشتم فقر .

سخاوت از اوصاف حضرت ابراهیم است . رضا صفت پیامبر خدا اسحاق. شکیبایی به پیامبر خدا ایوب اختصاص دارد . مشورت صفت زکریا . غربت صفت یوسف (ع) و لباس درویشی از یحیی پیامبر خدا . جهانگردی از حضرت عیسی و فقر از سرور و آقای مسلمانان محمد (ص).