سلام
از شما خوانندگان عزیز و با ذوق خواهشمندم نظر خود را در مورد دو بیت زیر بیان فرمایید :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
مراد دل رسی آن سحر که ز سوز سینه دعا کنی به خدا که فیض دعا رسد سحری که رو به خدا کنی
چنین شنیدم که هر که شبها ، نظر ز فیض سحر نبنددملک ز کارش گره گشاید ، فلک به کینش کمر نبندددلی که باشد به صبح خیزان ، عجب نباشد اگر که هر دمدعای خود را به کوی جانان ، به بال مرغ اثر نبندد
مراد دل رسی آن سحر که ز سوز سینه دعا کنی
به خدا که فیض دعا رسد سحری که رو به خدا کنی
چنین شنیدم که هر که شبها ، نظر ز فیض سحر نبندد
ملک ز کارش گره گشاید ، فلک به کینش کمر نبندد
دلی که باشد به صبح خیزان ، عجب نباشد اگر که هر دم
دعای خود را به کوی جانان ، به بال مرغ اثر نبندد