آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با عین القضات همدانی

ابن ابی بکر عبدالله بن محمد بن علی بن علی المیانجی مشهور به عین القضات هــمــدانــی می باشد. جد او ابوالحسن علی بن الحسن میانجی، قاضی همدان بوده و در همدان کشته گردید.

وی در سال ۴۷۶ (۱۰۹۷ میلادی) در همدان متولد شد، دوران نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید.

در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگری‌های خویش،  باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد.

او به علوم ریاضیات و ادب و فقه و حدیث و کلام و فلسفه و تصوف و عرفان تسلط کسب کرده و به سبب تبحری که در فقه بدست آورد عنوان قاضی و مدرس هم یافت. وی تا بیست و یک سالگی در علم کلام بیش از سایر علوم زمان خود تعمق نمود، اما این علم نه تنها او را سیراب نکرده بلکه او را پریشان تر از قبل به وادی سرگردانی کشانید، تا اینکه مطالعه آثار امام محمد غزالی او را از گمراهی نجات  بخشیده است.

خود ایشان نقل کرده است: « بعد از آنکه از گفتگوی علوم رسمی ملول شدم به مطالعه مضنفات حجةالاسلام اشتغال نمودم. مدت چهار سال در آن بودم و چون مقصود خود را از آن حاصل کردم، پنداشتم که به مقصود واصل شدم و نزدیک بود که از طلب بازایستم و بر آنچه حاصل کرده بودم از علوم اقتصار نمایم. مدت یکسال درین بماندم، ناگاه سیدی و مولائی الشیخ الامام سلطان الطریقة احمد بن محمد الغزالی به همدان که موطن من بود تشریف آورد. در صحبت وی در بیست روز بر من چیزی ظاهر شد که از من و ما غیر خود هیچ باقی نگذاشت و مرا اکنون شغلی نیست جز طلب فنا. »

عین‌القضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین کتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد. گرچه سلطه ی فقها و متعصبان زبان می برید و گلو می درید اما او با شهامت می نوشت:

کجاست محرم رازی که یک زمان ….دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید.

عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. می گوید: « آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش.»

با تابیدن نور دانش و جستجو، در ده ی پایان عمر کوتاه اش، به این اندیشه رسید که ، برهان‌های برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های مذهبی بنشاند. او تبلیغات مذهب را  دام و فریب می‌نامد.

مهراب جهان، جمال رخساره ی ماست

ســلــطـان جـهان این دل بیچاره ماست

شور و شر و کفر و توحــیـــد و یقین

در گوشه ی دیده های خون باره ی ماست

نوشته‌های عین القضات

«رساله‌ی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رساله‌ی جمالی»، «تمهیدات» یا «زبدة الحقایق» ‌و نامه‌‌های بسیار در این شمارند و بی شک نوشته‌‌ها و یادداشت‌هایی بسیار نیز برای همیشه از میان رفته‌اند.

نجیب مایل‌هروی در باب آثار عین القضات همدانی می‌گوید: آنچه آثار قاضی- خصوصا تمهیدات و مکتوبات و شکوی‌الغریب- را سزاوار ستایش می‌سازد این است که او در این آثار خصوصی‌ترین تجربیات عرفانی‌ی خویش را بازگفته است، حتا تجربه‌هایی که دیگر مشایخ صوفیه آنها را جزو “اسرار” می‌دانسته‌اند.

عین القضات و عرفان نظری

وی و ابن عربی اندلسی و شیخ محمود شبستری از پیشگامان تقریر و بیان جنبه نظری تصوف اسلامی بوده اند و ابوحامد غزالی و شیخ شهاب الدین سهروردی و مولانا جلال الدین بلخی، جنبه علمی آن را تبیین نموده اند.

یکی از محققین معاصر، معتقد است که عین القضات پایه گذار عرفان نظری و حکمت عرفانی است، نه ابن عربی و با آوردن جملاتی از کتاب تمهیدات به اثبات این نظریه می پردازد. آنجا که عین القضات می گوید: قرآنی هست ورای کاغذ و سیاهی و سپیدی … و همچنین است «محمد (ص) را دستی و پایی و تنی و آن محمد (ص) نیست، ورای آن محمد (ص) است» این موضوع نشان می دهد که عین القضات از پیشروان عرفان نظری است.

اندیشه های عرفانی عین القضات

در کشف حقیقت و حالات عشق

عشق به عنوان یکی از مواضیع اساسی عرفان اسلامی، رکن اصلی فکری قاضی به شمار می رود و به همین خاطر بود که صوفیه از او با تعابیری چون شیخ العاشقیت، سلطان العشاق و امثال آن یاد کرده اند. در نظر قاضی عشق مذهب مشترک بین خدا و انسان است.

عشق چیست؟

گفته اند: عشق افراط در محبت است و آتشی که در دل عاشق حق می افتد و جز حق را می سوزاند: این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی.

بزرگان عرفا، از عشق و معانی آن بسیار سخن گفته اند.

عشق از دیدگاه قاضی غیرقابل بیان است و جز به رمز از آن نمی توان سخن گفت.

به اعتقاد او «… دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید، هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است، هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خود رای، بود عاشقی بیخودی و بی راهی باشد»

… در عشق قدم نهادن،‌ کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند… کار طالب آن‌ست که در خود،‌ جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی‌ عشق چگونه زندگانی؟ »

و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید:

«عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان.»

اریک فروم، همانند عین‌القضات، عشق را فدا کردن می‌‌نامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانی‌اش می‌نامد. عشق نیرویی‌ست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها می‌توان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادله‌ای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوند‌ها تکامل می‌یابد.

بر خاست خروش عاشقان از چپ و راست

در  بتکده  امروز  ندانم   که    چه   خاست

در بتکده    گر  نشان  معشوقه ی  ماست

از  کعبه    به  بتخانه   شدن   نیز   رواست

عین القضات همدانی نیز چون دیگر سالکان طریقت بر اهمیت دعا و ذکر واقف بود و مریدان و شاگردان خود را مدام به آن توصیه می کرده است.ذکر « لا اله الا الله» از جمله ذکرهایی است که قاضی شاگردانش را تشویق به پیوسته گفتن آن می نماید و می گوید که «پس از طی مقاماتی، با اعراض از همه چیز، جز «هو» نشاید گفتن»

جستجو در حروف مقطعه قرآن

حروف مقطعه ابدای بیست و نه سوره از قرآن، الهام بخش بسیاری از افکار و اندیشه های عجیب و غریب در اذهان متصوفه بوده است.

جمع حروف مقطعه در قرآن ۷۸ حرف است وبه اعتقاد ابن عربی «حقایق آن ها برای هر کس روشن شود، او مالک بالا و پست خواهد شد»

در این میان شاید بیش از هر کس دیگر حلاج است که از رمزیت حروف مقطع قرآن صحبت کرده است و به دنبال وی قاضی گفته است: اگر نه این حروف مقطع یافتمی در قرآن، مرا هیچ ایمان نبودی به قرآن.

و معتقد بود که سالک در طی طریق، به مقامی رسد که همه قرآن در نقطه باء بسم الله ببیند و همه موجودات را در نقطه باء بسم الله ببیند.

… خداوند خواست که محبان خود را از اسرار ملک و ملکوت خود خبری دهد در کسوت حروف، تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند، پس گفت:‌« الم، المر، الرا، یس، … یس را قلب قرارداد و نشان سر احد با احمد، که کس جز ایشان بر آن واقف نشود.

عین القضات و مذهب

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه» (حافظ)

اساس تقسیم فرق اسلامی به هفتاد و سه یا هفتاد و دو گروه، حدیثی است منسوب به پیامبر اسلام (ص)که همان سان که بنی اسرائیل به هفتاد و دو گروه گرویدند پیروان من نیز به هفتاد و دو گردند و همه ایشان در دوزخند جز یک گروه و آن سنت و جماعت است … گروه اخی در حدیثی از همان حضرت با تعبیر “ما انا علیه و اصحابی” توصیف شده اند یعنی آن دسته که من و یارانم برآنیم.

عین القضات با تبلیغ و اشاعه نظریه یگانگی و وحدت دین در توسعه و بسط این اندیشه سهیم بوده است. و معتقد است که همه بر یک دین و ملت اند. و اینچینین می گوید: اگر آن چه نصاری در عیسی دیدند تو نیز بینی ترسا شوی و اگر آن چه جهودان در موسی دیدند تو نیز بینی جهود شوی، بلکه آنچه بت پرستان دیدند در بت پرستی تو نیز بینی بت پرست شوی و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد.

قاضی با استناد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که فرموده اند: “یاتی علی الناس زمان یجتمعون فی المساجد و یصلون ولیس فیما بینهم مسلم” (روزی خواهد آمد که مردم در مسجد جمع می شوند و فاتحه می خوانند و رکوع و سجود می کنند و نماز می گزارند اما هیچکدام از ایشان حقیقا مسلمان نیست” می گوید:‌”این سرنوشت اسلام است که آفتابش به مرور زمان غروب کند و روزی بیاید که از مسلمانی چیزی جز اسم آن و یک مشت عادات بی محتوا باقی نماند.”

عاقبت قاضی

عین القضات همدانی روش حسین بن منصور حلاج را داشته و در گفتن آنچه می دانسته بی پروائی می‌کرده است. از اینجا به دعوی الوهیت متهمش ساختـند اما چون عزیزالدین مستوفی اصفهانی وزیر سلطان محمود بن محمد بن ملکشاه سلجوق به او ارادت داشت، به آزادی هر چه می خواست می گفت و هیچ کس بر وی چیزی نمی گرفت تا قبول عام یافت.

اما چون وزیر سلطان بر اثر دسیسه های وزیر، ابوالقاسم قوام الدین درگزینی به حبس افتاد و در تکریت به قتل رسید؛ عین القضات همدانی نیز که در اثر دوستی عزیزالدین مستوفی با قوام الدین درگزینی مخالفت داشت مورد مؤاخذه و غضب وزیر جدید واقع گردید. بدین صورت که قوام الدین مجلسی ترتیب داد و از جماعتی عالمان قشری حکم قتل عین القضات را گرفت. و سپس دستور داد تا او را به بغداد بردند و در آنجا به زندان کردند.

حکومت دینی، به همراه شریعت‌مداران، سخت بیمناک می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه‌ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، کتاب «شکوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این کتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.

“زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.”

اما، همه این شکنجه ها را می پذیرد و  تن به تسلیم نمی سپارد.

عماد کاتب اصفهانی (برادرزاده عزیزالدین) در کتاب خریده القصر خود، سیر شهادت قاضی را چنین بیان می کند:

«عین القضات میانجی اصل، همدانی زیست، دوست با وفای عموی من صدر شهید بود، هنگامی که عمویم بیچاره شد، درگزینی بر کشتن او توانایی یافت. عین القضات نمونه تیزهوشی و دانشمندی بود، آفتاب پس از مرگ غزالی بر فاضل تر از وی نتابید. عین القضات در نگارش های عربی خود به راه غزالی می رفت، عالم نمایان بر وی رشک بده، کلماتی از کتاب هایش بیرون کشیده جدا از جمله بندی بدان معنی داده، به او تهمت زدند . وزیری پست خو وی را به همدان بازگردانید و با کمک یارانش با عین القضات آن کردند که جهودان با عیسی کردند….»

سرانجام عین القضات را به دستور ابوالقاسم درجزینی (درگزینی) به سرعت از بغداد به همدان بازپس بردند و شب هفتم جمادی‌الاخر سال ۵۲۵ ه.ق (۵۰۹ خورشیدی/۱۱۳۰ میلادی) در مدرسه ای که در آن به تربیت و ارشاد مریدان و وعظ می پرداخت بر دار کردند. گفته‌اند که چون قاضی به پای چوب دار رسید آن را در آغوش کشید و این آیه را خواند : وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ (سوره شعراء آیه ۲۲۷) : و ستمکاران به زودی خواهند دانست به چه مکانی باز خواهند گشت.

سپس پوست از تنش کشیدند و در بوریایی آلوده به نفت پیچیده، سوزانیدند و خاکسترش را بباد دادند. با او همان کردند که خود او خواسته بود:

ما مرگ و شهادت از خدا خواسـتــه ایم

و آن هم به سه چیز کم بها خواسـته ایم

گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم

ما آتـش و نفــت و بـوریـا خواســته ایم

به هر تقدیر کرشمه، اهل وصال را به سوی خود جذب نمود و این بار شهیدی از همدان دویست سال پس از مرگ حلاج، ندای انا الحق او را زنده ساخت و فاجعه او را با تمام جزئیاتش تکرار کرد.

حلاج در هنگام کشته شدنش خطاب به حلوانی که از او پرسید:‌سرورم این چه حال است، گفت: کرشمه جمال اهل وصال را به سوی خود جذب می کند

ازکتاب انس التائبین اثر شیخ احمد جام

می پرسند که پیر کیست؟، و پیری چیست؟پیر را چه باید کرد تا شاید که بدو اقتدا کنی؟

الجواب و بالله التوفیق:
قال صدر الامام ، شیخ الاسلام قدس الله روحه العزیز :بدان پیر را سیرت پیغمبران باید داشت تا شاید که آواز پیری آرد، و شاید که بدو اقتدا کنی؛ کما قال النبی (ص) :
أشّیخُ فِی قَومِهِ کَالنَّبِیِّ قِی اُمَّتِهِ."پیر در میان مردم مانند پیغمبر است در میان پیروان"
پیری به نام و هیأت بسیار است، امادر معنی می جوی؛ بسیارباید جست بو که یاوی و بو که نیاوی.
اول باری پیر چنان باید که راه دان باشد و راه رفته؛ تا راه نداند راه نتواند نمود.
و پیر چنان بود که : عالِم باشد وناصح باشد،و نیک خواه باشد،وسخی باشد ، و خوش خوی باشد ، و حسود نباشد ، و مبغض نباشد ، و با اهل اسلام ساخته باشد ، وسنّی باشد ، و حق گوی، وحق پذیرباشد، و از بدعت دور باشد ، و متّقّی باشد ، و متوکّل باشد ، و مفوّض و راضی باشد ، و درویشی دوستر دارد از توانگری ، و ذُلّ دوستر دارد از عزّ ، و گرسنگی دوستر دارد از سیری. زاهد باشد ، وشاکر وصابر باشد ، بصیر باشد به کار مرید و کار آن جهان ، و به عیب دنیا بینا باشد ، و به عیب تن خویش بینا باشد ، و به عیب مردمان کور باشد ، و بر خلق مشفق باشد ، و ممیّز باشد ، و محارب باشد با شیطان ، و هوی را خداوند باشد ، و خداوند را بنده ؛ آنگه شاید که بدو اقتدا کنی. و هر که بنده اوست نشاید بدو اقتدا کردن ؛ زیرا که هر چه گوید، همه به غرض و مقصود گوید: نه ناصح تو باشد ، از وی پرهیز باید کرد ؛ کما قال الله تعالی فی محکم کتابه:
.......وَلا تَتَّبِع ألهَوا فَیُضِلَّکَ عَن سَبیل الله "....هوای نفس را پیروی مکنید که آن شما را از راه خدا گمراه می کند"

هر که به خویشتن نشاید به دیگری هم نشاید: چون پیر از نصیحت خویش دست بازداشته باشد، نصیحت تو کی نگاه دارد؟ نگر تا از هر چشمه آب نخوری ، و در هر مرغزاری چرا نکنی که صیّاد بس استاد است: در زیر هر گامی دامی دارد، و در هر شهدی زهری قاتل پنهان کرده است.
زینهار ! که گِرد هر جای نگردی که تهمت زده است که دین خویش برباد دهی؛
کماقال النٌبٌی(ص):
إتَّقوامَواضِعَ التِّهمِ ،گفت: بپرهیزید از جای گاه های تهمت زده.
پیر چنان باید که باز طبع باشد نه کرکس طبع؛هر پیری که کرکس طبع باشدگِرد وی نباید گردید که راه دین بر تو تباه کند، و تورا در دین و شریعت چنان سرگردان کند که ندانی که کجایی؛ ازبس ظلمتِ هرگونه که بشنوی چنان شوی که گویی به جز از این راه نیست.
الحذر! الحذر! از پیران کرکس طبع؛امّا بدان که پیر کرکس طبع کیست، و چه کند؛
کرکس را که هوای مردار برخیزد در هوا شود؛ چندان به هوا بَرشود که هیچ مرغی وی را نبیند : تاکبودی آسمان بَرشود، و هشتاد در هشتاد بیند،و عمراو از همه مرغان درازتر باشد، و به تن از همه بهتر باشد، و بی رنج زندگی کند و از خلق عزلت دارد، و مسکن وی کوه باشد؛ این همه بکند امّا همّت او به جز مردار نباشد،و هر مریدی که بر پی این پیر رود به جز مردار نیاود پیر مردار جوی مرید را مردار جوی کند؛ چنان که حکیمی گفته است:
هر که با دونان نشیند همچو دونان دون شود با خردمندان نشین تا مدحتت افزون شود
شاگرد از استاد همان آموزد که بیند؛ گفته اند که گربه بچه بانگ از مادر آموزد.

امّا پیر باز طبع یاوی که به شریعت آبادان باشد، و همّت وی همه زنده باشد که گیرد و هیچ گِرد مردار نگردد، دست از دامن وی بازنداری، اگرَت همّّت کار باشد؛ زیرا که پیر باز طبع ترجمان حق باشد:هر چه به زبان وی برود همه حق رود،و همه راست رود و همه اقتدا را شاید.

اگر کسی به چنین پیری اقتدا کند بهترین آن باشد که: همه مراد و هوای خویش، ودانش، و عقل، و فهم، و خرد، و ادب خویش در باقی کند، و فرا پیر گوید که: من هم اکنون از بت خانه روم بیرون آمده ام، اسلام عرضه کن. مرید خویشتن را نو برده روم داند،و هر چه پیر گوید بر آن برود، و هیچ از گفتار و کردار پیر باطل نداند، و هر گونه که پیر را بیند بر وی داوری نکند،و از خیر و شرّ آنچه وی را پیش آید، هیچ از پیر پوشیده ندارد تا شیطان راه بر او بنزند.
پیش پیر هر سخن نگوید، و سخن هر کس نگوید. و سخن دنیا نگوید، و هر سخنی که فرض نباشد نگوید، و در پیش وی بسیار ننشیند. و چون پیر سخن می راند هیچ نباید که غایب شود که نتوان دانست که از او کی آید، و سوال بسیار نباید کرد مگر چیزی که او بدان ناچار باشد و آواز بلند بر نباید داشت، و دنیا از وی باز ندارد و اگر پیر را شغلی باشد که به دست وی براید دریغ ندارد، و اگر از وی زلّتی بیند بدان زلّت از وی برنگردد و اگر پیر کاری کند که مرید نداند که آن چیست در آن داوری نباید کرد؛ زیرا که اگر هر کاری که پیر کردی مرید بدانستی، و یا هر سخنی که بگفتی دریافتی، آنگه مرید خود پیر بودی!
بسیار کارها رود بر پیر که اگر مرید نداند او را بهتر باشد؛ زیرا که او را قوّت آن نباشد، و نداند که چیست که او می کند، به داوری اوفتد؛ چنان که خضر وموسی صلوات الله علیهما.

چون پیر چنان باشد که یاد کرده شد، هر چه کند از هر نوعی که باشد، مرید را بدان داوری نرسد، و اگر داوری کند در خون خویش است که سعی می کند؛ و پیر هر چه کند بر بصیرت کند، ومرید را آن بصیرت نباشد که بیند که آن چیست که پیر می کند، و نه هرچیزی که پیر می کند، مرید را به آن کار باشد :
بسیار چیزها باشد که پیر کند یا مرید آن را بداند مرید را زیان دارد. و مرید را هیچ به از آن نباشد که کار خویش با پیر گذارد تا به سلامت باشد،و مقصود خویش بیابد.و هرچه پیر مرید را پسندد،مرید خود را باید ببسندید و چرایی نباید کرد.وسخن پیر را از خیرو شرّگوش فرا باید داشت : بسیار چیزها بود که به چشم مرید شرّ نماید که آن خیر باشد، وبسیار باشدکه در یک موضوع خیر باشد ودر دیگر شرّ، مرید را آن تمییز نباشد که میان این و آن فرق کند؛مرید را هیچ به بز آن نباشدکه به قول پیر اعتماد کند تا آن گاه که به تجربه و روزگار معلوم شود.امّا حالی صبر باید تا در صحبت،زیان کار نباشد؛ کما قال النّبّی(ص):
اَلَّصبرُمِفتاحُ الفَرَج "صبر کلید گشایش است"
امّا این همه فرمان برداری پیری را باید کرد که آن پیر چنان بود که گفتیم، وترجمان حق بود،
و از همه علایق بریده باشد و راه دان و راه بر باشد به حق، و ناصح و مشفق باشد.مثل پیر مشفق چون مثل کبوتر است و مثل مرید چون کبوتر بچّه باشد:کبوتر که بر بچّه مشفق باشد گرد عالم درمیگردد، و از سر هر دامی حلق آویز، و از سر هر تله ای جان او بر دانه ای می رباید تا آنگاه که حوصله خویش پُر بر آرد_از آنچه طعمه آن بچه باشد_آنگاه بر سر آن بچه آید:آن بچّه نیازی بیارد؛ وبال خویش بجنباند.کبوتر بدان ننگرد که چه رنج بردم تا این دانه به چنگ آوردم،در وقت به نیاز آن بچه نگرد، و هر چه در حوصله خویش دارد به حوصله آن بچه رساند،وغذای جان خویش غذای جان وی کند؛
شفقت پیر کم از آنِ کبوتر نباشد، و نیاز مرید کم از آنِ کبوتر بچه نباید که باشد تا مقصود حاصل آید.

وبالله العون و التّوفیق،و حسبنا الله و نعم المعین.


کتاب انس التائبین اثر شیخ احمد جام

شعری ناب از حضرت شیخ عبدالقادر گیلانی

محرم اندر حرم خاص خدا درویش است

مخـزن سر الهـی به خـدا درویش است 

هست در صورت انسان ولی مظهـر ذات

جامع جمله صفت هابه صفادرویش است 

خضــر راه جهــلا هادی ارباب ضـلال

گمرهان را به خدا راهنما درویش است 

وصـف درویش به گفتـن نتوانـم کردن

زآنکه درویش خدانیست خدا درویش است 

خاک راه فقرا (محی ) بـی نـام ونشــان

سر قدم ساخته در راه خدا درویش است

درخواست اظهار نظر

سلام  

برادران و خواهران عزیز خواهشمندم با توجه به تفسیر سوره حجرات و با عنایت به فرمایشات حضرت پیر غریب لطفا در مورد کیفیت ادب در برابر پیر و بزرگان طریقت اظهار نظر بفرمایید که ما چگونه ادبی را داشته باشیم که در روند تکاملی سلوک ما موثر باشد؟