آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

پروردگار عشق

وَه ! ارمغان فرستاده پیرم برای من
گو بی اثر نبوده برایش دعای من
 آن که ودیعه ی جانش سویم روانه کرد
گیرد به مژدگانی لطفش دعای من
با هر نفس که برآمد از نای عاشقم
بر دل سَکینه داده: که دارد هوای من
از مخزن کرامت و اسرار لایزال
اعجاز ساده می کند اینک خدای من
هر کو که سخره بگیرد لطف و عطای دوست
یارب تو مبتلا گردان بر این بلای من !
آه این نوید بهشت از هفت آسمان رسید
آهسته می رسد به کنارم بقای من
وجد سماع و ستایش در خانقاه وصال
بیرون کشد ،ز سرِ شوق ،از تن قبای من
عاری زهر چه گناه و عریان ز مذهبم
در دین او شده قلبم با ربنای من
کُرنش به سمت تو آرم ،پروردگار دل
گر خلف وعده نمودم ،خود دِه سزای من
کُرد غریب زمانه ،پیرم در آمده !
تا بشنوی به صداقت ،از جان ،صدای من
«شیدا» زخود بریده و بر کیش حق شده
فرموده صادقم :بیا ،تحت لوای من ! 
 
با تشکر فراوان از شیدا

از فرمایشات حضرت حاج سید علی اشرف صادقی

... درویش و صوفی به مثال مرده ای است در دست پیرش .آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند ... 

آری تو خاک شو تا من کیمیا کنم . تو اطاعت خدا را نمی کنی چطور بر تو سود کنم ؟  

مرغ خرابات

من مرغ خرابات شبم ،لانه ندارم

بیهوده مکن جستن من ،خانه ندارم

از سوی دبیرم نرسد نامه ی ارشاد

حتی نمه ای ذوق سلیمانه ندارم

بر کنج دلم گر بنهی پای دلت را

بینی که به جز خوان فقیرانه ندارم

ناسوتی و فانی همه احوال سلوکم!

دست طلب از ذات کریمانه ندارم

ترسم که سر زلف کمندش بگشاید

من واله بگردم ، که خدا : شانه ندارم!

او پرده گشاید که مرا رخ بنماید

جز جان و دلم ، پاسخ و شکرانه ندارم

وقتی به تنم خرقه ی جانانه نشاند

هرگز طلب خلعت شاهانه ندارم

گه پیر خرابات و گهی کرد غریب است

من فاصله از مُلک غریبانه ندارم

تنها سر «شیدا» به تمنای جنون است

من تاب سخنهای حکیمانه ندارم!

عهد شکن

از خالق این هر دو جهان ننگ ندارد
آنکس که بگوید شهِ ما هَنگ ندارد
اولاد علی سینه فراخ اند، مریدا
آن بحرِ فنا تابِ دل تنگ ندارد
درمانده و گمراه شود مرغک بی دل
چون غافله اش هدهد و سیرنگ ندارد
"از جام وجودش دل تو آب ننوشید!،"
"در پای مزارش حِلِه و چنگ ندارد !!"
وقتی به هوای دل خود عهد شکستی
دف هم بنوازی دگر آهنگ ندارد!
از پای دلت بند گسیل و همه او باش !
این قافله حاجت به خرِ لَنگ ندارد !
در بازی عشاق بلا، مرد بباید
جَستی بزن این قاعده ,جیم فَنگ ,ندارد !
آندم که دلت جلوه ی الله بگیرد
ذاتت همه نور است و دگر رنگ ندارد
گر سمتِ مِنا در دل تو پیر نباشد
در رَمیِ جَمَر ، دامن تو سنگ ندارد !
درویش بکن جهد و تضرع به بَر پیر
در خانقَهش جای خُل و مَنگ ندارد !
«شیدای» غم پیر غریبم، وَ دریغا
کان دِیر مغان مرغ شباهنگ ندارد ! 
 
با تشکر از شیدا بابت ارسال این شعر نغز