آمدم در کوی تو مهمان شوم ، یا غوث صادق داد رس
در خَم گیسوی تو حیران شوم ، یا غوث صادق داد رس
کِی ، چه سان ،دل را ربودی از کفم ، غم را به دل انداختی ؟
تا اسیر درد بی درمان شوم ! یا غوث صادق داد رس
حلقه ی ناب سمایت باز کن ای قطب دین ،تا من در آن
بر مدار عشق تو گردان شوم ! یا غوث صادق داد رس
آنچنان مستم نمودی زان شرابِ لعلِ سرخت ، ماه رو
کاین چنین دیوانه و رقصان شوم ، یا غوث صادق داد رس
هر که ظنِ خویش یاری برگزید و خرقه اش آتش کشید
من به ظنِ عشق تو باران شوم ، یا غوث صادق داد رس
درگهِ میخانه را گِل کرده اند ، آن ناکسانِ کوردل
پیرِ باده ، سوی تو پران شوم ، یا غوث صادق داد رس
صبر دل از کف بشد ،پرده افکن ،کُردِ من ،قامت نما
تا که محو صولت تابان شوم، یا غوث صادق داد رس
بر دل «شیدا» بپوشان خرقه ی احرام را ،پروردگار
تا به طوفِ کعبه ی جانان شوم ، یا غوث صادق داد رس
از شیدا بابت این غزل ناب مملو از اشارات عرفانی و آرزوهای روحانی متشکریم و آرزوی دستگیری و فریاد رسی بابا صادقی داریم تا کامیاب شویم
بسیار زیبا بود ما که لذت بردیم
امیدوارم نصیب ما هم بشود طواف کوی یار
دمت گرم و سرت سبز
افرین برغزل وعشق خوشت