آه این غروب،دوباره چه دلگیر می شود
دم می کند فضا و نفسگیر می شود
طبعِ لطیفِ ذهنِ آشفته ی دلم
با هر چه غیر نام تو درگیر می شود
این کودکِ سرشتِ بی تاب و نارسم
در خانه ی خیال دلت پیر می شود
هر آیه ی شریف ایمان و اعتقاد
با آن لسان صدق تو تفسیر می شود
خواب صعود به بلندای وصال دوست
ای یوسفم، به دست تو تعبیر می شود
ترسیده بود دلم از یک اتفاق دور
چشمش تو را که دید، دلکم شیر می شود !
گویند که سرنوشت رقم خورده پیش از این
اما مرا، نگاه تو تغدیر می شود !
در آن سرا که فنا و بقا فِی للهَ است
زودتر ببر مرا، به خدا ، دیر می شود
پائیز آمد و اما ! ختمی به گل نشست
این حسن حادثه، ز تو تدبیر می شود
«شیدای» آن شدم که از توبه ی نصوح
جانم خرابِ باده ی شبگیر می شود !
با تشکر از شیدا بابت ارسال این شعر زیبا و اهتمام قابل ستایش ایشان . منتظر نظر شما در باره این شعر هستیم