...پسر جوان مسیحیی بود که شب های جمعه و همزمان با برگزاری مجلس ذکر به محضر حضرت غوث الصادق حاج سید علی اشرف صادقی شرفیاب می شد و به دلیل علاقه وافر به حضرت پیر در غالب اوقات حضور داشتند .
پس از مدتی ایشان به خدمت سربازی رفتند و پس از پایان دوره آموزشی که در تهران گذراندند شبی به مجلس آمدند و به حضرت پیر عرض کردند : آقا ما را می خواهند تقسیم کنند چه کار کنم ؟
آقا فرمودند : اشکالی ندارد بابا اما شما در تهران بمانید و...
روزی که این جوان مسیحی را تقسیم می کنند ُ مسئولی که اسامی را قرائت می کند اسم ایشان را به عنوان سربازانی که باید به بندر عباس اعزام شوند قرائت می کند .
سرباز مسیحی به مافوقش می گوید من نمی توانم بروم بندر عباس .
از او می پرسند چرا ؟ می گوید : پیرم فرموده اند در تهران بمانم
او را به نزد فرمانده می برند و مجددا می گوید پیرم به من فرموده در تهران بمانم و لذا من به بندر عباس نمی روم
فرمانده در کمال تعجب می گوید : نمی دانم چه می گویی اما اشکالی ندارد در تهران بمان و...
بعد از اینکه این جوان مطلب را برای دوستان بیان کردند : حضرت پیر منقلب شدند و مدام می فرمودند : بابا ایمان یعنی این
البته لازم به ذکر است که ایمان با اعتماد و یقین متفاوت است بسیاری از ما ایمان داریم اما اعتماد نداریم