ذکر حق از لبانش دم به دم قصه غصه درویش هم و غم
شد چراغ ها روشن از پیر غریب شکر حق مهر او ما را نصیب
تا زدیم خیمه در کویش مقیم سفره ها بگشود و ما گشتیم نعیم
درب میخانه گشود انعام کرد جام ها نوش خاص و عام کرد
می دهد جام ها امشب بی شمار تا ز سر بیرون کند درد خمار
دور شمع پروانه ها مستی کنند وا رهند و دور از هستی کنند
حمزه ای دارد امید بارش دهند گوشه ای از کوی دلدارش دهند