عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن که نداند او زمانی نشناسد او مکانی عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی در حق چگونه کوبم که نه دست ماند ونه دل دل ودست چون تو بردی بده ای خدا امانی به خدا خبر ندارم چو نماز می گذارم که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی پس از این چو سایه باشم پس وپیش هر امامی که بکاهم وفزایم ز حراک سایه بانی به رکوع سایه منگر به مقام سایه منگر مطلب ز سایه قصدی مطلی ز سایه جانی ز حساب رست سایه که به جان غیر جنبد که همی زند دو دستک که کجاست سایه دانی چو شه است سایه بانم چو روان شود روانم چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
از سوی چرخ تا زمین ، سلسله ای است آتشین
سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی
راه تو چون فنا بود ، خصم تو را کجا بود ؟
طاقت تو که را بود کاتش تیز مطلقی
چون گزیدی پیر نازک دل مباش
سست و ریزیده چو آب و گل مباش
ور به هر زخمی تو پر کینه شوی
پس کجا بی صیقل ، آیینه شوی
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
کاش در قنوتت مرا یاد کنی
کاش در دفتر غلامانت مرا یادداشت کنی
کاش لیاقت داشتم تا دوباره ببینمت
پیر من اقیانوسی ازشفقت و مهربانی و علم لدن و آگاهی کامل از عرفان ناب محمدی است
در پیش چشم مستش ، مور است سلیمان
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که نداند او زمانی نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است
عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم که نه دست ماند ونه دل
دل ودست چون تو بردی بده ای خدا امانی
به خدا خبر ندارم چو نماز می گذارم
که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی
پس از این چو سایه باشم پس وپیش هر امامی
که بکاهم وفزایم ز حراک سایه بانی
به رکوع سایه منگر به مقام سایه منگر
مطلب ز سایه قصدی مطلی ز سایه جانی
ز حساب رست سایه که به جان غیر جنبد
که همی زند دو دستک که کجاست سایه دانی
چو شه است سایه بانم چو روان شود روانم
چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی