آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

وظایف سالک در طریقت علویه قادریه صادقیه

با توجه به پویایی و تعالی مثال زدنی طریقه مبارکه علویه قادریه صادقیه و انبعاث مبانی آن از شریعت نبوی و طریق علویُ تمامی افعال و اعمال در این طریقت دارای هدف غایی است و سلوک فردی و اجتماعی سالکین بر اساس نقشه ای مشخص به سوی فلاح و اتحاد با معشوق پیش می رود و... 

 از جمله فعالیت های مورد تاکید در این طریقت ُ وظایف سالک است هم در برابر پیر هم در برابر خود و هم در برابر اجتماع . 

سالک فردی است که به دنبال نجات از خود است و به طریقت گام نهاده تا با فرامین و دستورات پیر راه را در پیش بگیرد و ضمن شناخت خود به خدایش نیز برسد . لذا پیر در این طریقت به مثابه معلم و استاد است که حرمت و تکریم او بر سالک از اوجب واجبات است . همانگونه که حضرت امیر المومنین علی (ع ) فرمود : من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا . و مطمئنا منظور حضرتشان از آموختن حرف ُ علوم ظاهر نیست بلکه علم و حرف عاشقی است چرا که به قول مولانا : علم نبود غیر علم عاشقی /مابقی تلبیس ابلیس شقی  . و پیر نیز در طریقت غیر از عاشقی چیزی نمی آموزد

همچنین از بدیهی ترین اصول مرتبط با این موضوع  در طریقه علویه قادریه صادقیه پذیرش پیر به عنوان پدر معنوی از سوی سالک است چون رابطه پدر و فرزندی از مقدس ترین رابطه های طبیعی است که در آن پدر فقط و فقط به دنبال ترقی و تعالی فرزندش است و فرزند که همان سالک است موظف است نهایت تکریم وکرنش را در برابر پدر خود که می خواهد او را از خاک به افلاک ببرد داشته باشد  

ادامه دارد

نظرات 12 + ارسال نظر
موسی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ

قال الامام الباقر - علیه السّلام - : اذا جَلَستَ الی عالمٍ فَکُن عَلی أن تستَمِعَ أحْرَص منکَ علی أن تقول.

«بحارالانوار، ج 2، ص 43»

امام باقر - علیه السّلام - فرمود: هرگاه با عالمی همنشین شدی، سعی کن بیشتر از آن‌ که با او سخن بگوئی، حریص بر گوش دادن به سخن او باشی.

متقی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ق.ظ

«من لا یحضر الفقیه، ج 2، ص 260»

امام سجاد - علیه السّلام - فرمود: حق استاد و سرپرست علمی تو آن است که وی را بزرگ شماری و مجلس او را محترم دانی، به او نیک گوش سپاری و توجه کنی و صدایت را از او بلند‌تر نکنی و به کسی که از وی چیزی می‌پرسد، پاسخ ندهی تا خود پاسخ بگوید، در مجلسِ وی با کسی سخن نگوئی و نزد او غیبت کسی را نکنی و اگر نزد تو از او به زشتی یاد کردند، دفاع کرده و عیب هایش را بپوشانی و افتخاراتش را بیان کنی، با دشمنش همنشین نشوی و با دوستانش دشمنی نورزی.

لیلا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ

امام علی علیه السلام :قُمْ عَنْ مَجْلِسِکَ لاَِبیکَ وَ مُعَلِّمِکَ وَ إِنْ کُنْتَ اءَمیراً.

به احترام پدر و معلّمت از جاى برخیز. اگر چه فرمانروا باشى

مستمند سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ق.ظ

ذوالنون مصرى گوید: وصف مردى در مغرب زمین را برایم باز گفتند، و شمه اى از لطایف شان و سخن او را در اشارت اهل معرفت برایم ذکر نمودند، پس به سوى او کوچ کرده تا به مکانش رسیدم ، چهل روز در نزد او ماندم ولى وقتى را که چیزى از علمش بهره گیرم نیافتم از بس مشغول پروردگارش بود، و گفتم ترک حرمت نمى کنم . روزى به من نگاهى انداخت و گفت : از کجا آمده اى ؟ شمه اى از حالم را برایش گفتم . گفت : براى چه آمده اى ؟ گفتم : تا از علمت بهره اى گیرم که مرا به پروردگارم ارشاد کند. گفت : تقواى الهى پیشه کن و از او یارى بجو (284) و بر او توکل نما، که او سرپرستى ستوده است . سپس ساکت شد، گفتم : زیاده بفرما خدا رحمتت کند که مردى غریبم و از شهرى دور آمده ام و مى خواهم از چیزهایى که در خاطرم خلجان دارد از شما بپرسم . گفت : شاگردى یا عالمى یا مناظره کننده ؟ گفتم : بلکه شاگردى نیازمندم . گفت : در درجه شاگردان بمان ، آداب پرسش را نگه دار و از حد تجاوز مکن ، که اگر تجاوز کنى و پاس حرمت ندارى سود علم از دستت مى رود، زیرا که عالمان عاقل و اصفیاى عارف کسانى اند که راه صدق و لذت دنیا و آخرت را به چنگ آورده اند. گفتم : خدا رحمتت کند، چه زمانى بنده به این مقام که گفتى مى رسد؟ گفت : آن گاه که از اسباب بیرون شود، و دل از هر علاقه اى ببرد. گفتم : نهایت کار عارف چیست ؟ گفت : این که کلیة در برابر وجود او معدوم گردد، و این غایت بیچارگى است . گفتم : بنده کى به مرتبه صدیقان مى رسد؟ گفت : آن گاه که تحقیقا نفس خود را بشناسد. گفتم : کى تحقیقا نفس خود را مى شناسد؟ گفت : آن گاه که در دریاى منت غرق شود و از وادیهاى خود پرستى بیرون شود، و با صفاى جاودانگى بر قدم نیستى بایستد. گفتم : کى بنده به این مقام که وصف کردى مى رسد؟ گفت : آن گاه که بر مرکب فردانیت بنشیند و بر چیزى غیر فرد (یگانه ) فرود نیاید. گفتم : مرکب فردانیت چیست ؟ گفت : قیام نمودن بر وفاى صدق بندگى . گفتم : صدق بندگى چیست ؟ گفت : عمل به رضاى خدا و راضى بودن به قضاى الهى . گفتم : مرا سفارشى نما، گفت : تو را به خداى متعال سفارش مى کنم و از دورى از او پرهیز مى دهم . گفتم : زیاده بفرما، گفت : تو را بس است .
و از جمله آداب آن است که مالى که داشته باشد در راه شیخ نهد تا در مصالح خود و مریدان صرف بکند، و او بدان مقدار قوت و لباس که شیخ دهد قانع شود.
و از جمله آداب ترک امتحان است شیخ را، بلکه امتحان مرید شیخ را باعث اضرار به مرید شود. روزى مولانا جلال الدین به دیدن شیخ صدرالدین رفته بود. شیخ به تعظیم (تمام ) استقبال نمود و به سر سجاده خود بنشاند و برابر او به دو زانو (ى ادب ) بنشست . هر دو مراقب گشتند و در دریاى پر نور حضور ربانى سباحى و سیاحى کردند، مگر مریدى که در مدرسه شیخ مجاور بود و آن را حاجى کاشى خواندندى ، از مولانا به طریق امتحان سوال نمود که فقر چیست ؟ مولانا جواب نداد، و شیخ صدرالدین عظیم برنجید. باز سوال کرد جواب نگفت . مولانا برخاست و روانه شد. شیخ تا در بیرونى مشایعت نموده باز گردید، به غضب تمام گفت : اى پیر خام و اى مرغ بى هنگام در آن وقت چه جاى سوال و کلام بود که بى ادبى کردى ؟ سوالت را جواب صافى فرمود و تو بى خبر، حالیا حاضر وقت خود باش که از عالم غیب زخم خورى . حاجى کاشى گفت : جوابم چه بود؟ گفت : آن که (( الفقیر اذا عرف الله کل لسانه )) . یعنى درویش تمام آن است که در حضور اولیاء الله سخن نگوید نه به زبان و نه به دل . یعنى (( اذا تم الفقر فهو الله )) . (285) بعد از سه روز حاجى کاشى را در باغ رندان به قتل رسانیدند، هر چه داشت بردند، نعوذ بالله من قهرهم
شیخ را که پیشوا و رهبر است ... گر مریدى امتحان کرد او خر است
امتحانش گر کنى در راه دین ... هم تو گردى ممتحن اى بى یقین
جراءت و جهلت شود عریان و فاش ... او برهنه کى شود زان افتتاش (286)
امتحان همچون تصرف دان در او ... تو تصرف بر چنان شاهى مجو
چون چنین وسواس دیدى زود زود ... با خدا گرد و درآ اندر سجود
سجده گه را تر کن از اشک روان ... کان خدایا وارهانم زین گمان
آن زمان کت امتحان مطلوب شد ... مسجد دین تو پر خروب شد (287)
چون اولیاء الله همچنان که خلق را به ظاهر ایشان مى بینند باطن ایشان را نیز مى دانند، از این جهت گفته اند: در نظر بزرگان دنیا، ادب ، ظاهر اعضاء را نگاه داشتن است ، مثلا به زانو نشستن و نظر در پیش کردن . اما در نظر بزرگان دین چنان که اعضا را نگاه دارند دل را نیز از وسواس و طعن و انکار نگاه باید داشت .

فراست سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ق.ظ

از جمله آداب آن است که حقوق شیخ فوق حقوق سایر ارباب حقوق است بلکه نسبت ندارد. ولادت صورى هر چند از والدین است اما ولادت معنوى مخصوص شیخ است . ولادت صورت را حیات چند روزه است ، ولادت معنوى را حیات ابدى است . و نجاست معنویه را شیخ به قلب و روح خود کناسى و تطهیر مى نماید. پیر است که به وسیله او نفس اماریه خبیثه ، مطمئنه مى گردد و از کفر جبلى به اسلام حقیقى مى آید. پس ‍ سعادت خود را در قبول پیر باید بداند، و شقاوت خود را در رد او، زیرا که متوسل به او به خدا مى رسد. رضاى حق تعالى در پس پرده رضاى پیر است . تا مرید در مراضى پیر، خود را گم نسازد به مراضات حق سبحانه و تعالى نرسد. آفت مرید در آزار پیر است . هر زلتى که غیر از آن باشد تدارک آن ممکن است اما آزار پیر را هیچ چیز تدارک نتوان نمود، و آزار پیر بیخ شقاوت است

فاطمه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ

بدان که مرید نیز بایدبه اوصاف مریدى آراسته بود و به شرایط آداب ارادت قیام نماید تا نور على نور باشد و فضل حق نیز قرین جهد ایشان گردد، که اصل معاملات این است : ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم (بحرالمعارف (جلد دوم)- عالم ربانى مولى عبدالصمد همدانى)

عباس سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ

از دیدگاه عین القضاه پیر واقعی و شایسته، کسی است که بر همه افعال و اقوال مرید اشراف داشته باشد؛ در غیر این صورت، چنین پیری کامل و بالغ و شایسته نیست (عین القضاه، 1370 : 30).
وی، مریدی را نیز در حکم دیدن آیینه پیر می داند، از آن رو که پیر آیینه مرید است و مرید، خدا را در او می بیند. همان گونه که مرید به مثابه آیینه پیر است که در جان وی، خود را می بیند. همچنین به نظر «عین القضاه» پیران تمنای ارادت مریدان را دارند و طالبی که بر راه پیر رود، مرید پیر است و هر کس در راه ارادت خود و نیز مراد خود برود، مرید مراد خود خواهد بود. بنابراین، مقصود از مریدی، همان پیر پرستی است و مراد از راه ارادت مرید، زنّار بستن در راه خدا و رسول اوست (همان، 30- 31).
اما مرید باید آدابی را در برابر مراد، رعایت کند: یکی از این آداب آن است که او را به ظاهر و عبارت طلب نکند و او را به چشم سَر نبیند، بلکه به چشم دل، حقیقت واصل علم و معرفت او ببیند؛ همچنان که «ابوجهل »، «ابولهب»، «عتبه» و «شیبه»، «محمّد» (ص) را به ظاهر می نگریستند و آن گونه که صحابه او را به دیده دل می دیدند، نمی دیدند. «قرآن» نیز همین عدم درک صحیح ایشان از حقیقت مصطفی (ص) را چنین بیان نموده است: « و تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون ) (1) (همان، 31).
یکی دیگر از آداب مریدی، این است که مرید جز به پیر راز خود را نگوید؛ البته بی کم و کاست. واقعه «یوسف» (ع) : «اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا» (یوسف / 4)، اشاره است به واقعه گفتن مریدان به پیران ؛ همچنین به موجب «نحن نقص علیک احسن القصص » (یوسف /3 )، پیر، برای نشان دادن راه خداست.
ادب دیگر مرید، آن است که اگر در مرحله ابتدا باشد، در حضور پیر، مودّب و در غیبت، باید به مراقبت اشتغال ورزد و درهر حال، پیر را حاضر داند، ولی اگر منتهی باشد، حضور و غیبت را یکسان شمارد. همان گونه که «عبدالله بن زید» از ظاهر و صورت مصطفی (ص) بهره مند بود و چون ایشان فرمان حق را لبیک گفتند، در اثر غیبت ظاهر وی، از خدا خواست او را نابینا گرداند؛ درنتیجه، مرگ چشم برای او حاصل گشت (عین القضاه، 1370 : 33- 34).
مرید باید بداند که هر کاری که مراد فرماید، در حکم خلعتی الهی است که به او داده باشند و مرید در همه جا تحت حمایت آن خلعت قرار می گیرد؛ چه، ‌فرمان پیر فرمان خداست : « من یطع الرسول فقد اطاع الله » (2) (همان، 35).

سعید سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ

از ضروری ترین وظایف سالک نسبت به پیرش وفاداری است . یعنی بعد از اینکه با همت و مدد پیرش بینا شد فراموش نکند او قبلا کودکی کر و لال بوده که زحمات پیر او را بالنده کرده و حرمت نمک پیر را داشته باشد و خود و افکارش را در برابر او قرار ندهد

زهرا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ

به نظر من حفظ آداب و دستورات پیر و پرهیز از دخل و تصرف در دستورات سلوکی ایشان و یا مصادره افکار پیر به نفع خود از وظایف اصلی هر سالک واقعی است

رشید سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ

به نظرم سالک باید مواظب باشد فرزند ناخلف نشود

رضا یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ

بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بیخبر نبود زراه و رسم منزلها

مهرداد یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ق.ظ

شیخ عطار در جلد دوم تذکرة الاولیاء در ذکر شیخ ابوبکر شبلی که از کبار و اجلّه مشایخ بوده می نویسد: «به مجلس خیر نساج شد (یعنی شبلی در بدو سلوک) و واقعه بدو فر آمد خیر او را نزدیک جنید فرستاد پس شبلی پیش جنید آمد و گفت: گوهر آشنائی بر تو نشان می دهند یا ببش یا بفروش. جنید گفت: اگر بفروشم تو را بهاء آن نبو و اگر ببخشم آسان بدست آورده باشی قدرش ندانی همچون من قدم از فرق ساز و خود را در این دریا درانداز تا به صبر و انتظار گوهرت بدست آید. پس شبلی گفت: اکنون چه کنم؟ گفت: برو یک سال کبریت فروشی کن (با اینکه قبلا از طرف خلیفه بغداد، امیر دماوند بوده)، چنان کرد چون یک سال برآمد، گفت: درین کار شهرتی و تجارتی درست بردی و یکسال در یوزه کن چنانکه به چیزی دیگر مشغول نگردی، چنان کرد تا سر سال را که در همه بغداد بگشت و کس او را چیزی نداد باز آمد و با جنید گفت، او گفت: اکنون قیمت خود بدان که تو مر خلق را هیچ نیرزی دل در ایشان مبندو ایشان را به هیچ بر مگیر، آنگاه گفت: تو روزی چند حاجب بوده ای و روزی چند امیری کرده بدان ولایت رو و از ایشان بحلی بخواه. بیامد و به یک یک خانه در رفت تا همه بگردید یک مظلمه ماندش خداوند او را نیافت تا گفت: به نیت آن صد هزار درم باز دادم هنوز دلم قرار نمی گرفت، چهار سال در دین روزگار شد پس به جنید باز آمد، و گفت: هنوز در تو چیزی از جاه مانده است برو و یکسال دیگر گدائی کن. گفت: هر روز گدائی می کردم و بدو میبردم او آن همه به درویشان میداد و شب مرا گرسنه همی داشت چون سالی برآمد، گفت: اکنون ترا به صحبت راه دهم لیکن به یک شرط که خادم اصحاب تو باشی. پس یکسال اصحاب را خدمت کردم تا مرا گفت: یا ابابکر! اکنون حال نفس تو بنزدیک تو چیست؟ گفتم: من کمترین خلق خدای می بینم خود را، جنید گفت: اکنون ایمانت درست شد».

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد