ای دریغا زفلک کی به در آید ماهی
تا علم برکشد از جانب رحمان شاهی
زیر این گنبد مینا چه عجب دورانیست
لاف سجاده نشین ، خرقه به تن ، خودخواهی
کرده هر ملهدکی جامه فقری برتن
که منم قطب زمان ، تا به کف آرد جامی
دام و تزویر بر عارف باللهی نیست
هم خدا خواهد و دنیا ، چه فنا فی اللهی ؟
چو خورد مال حرام و به سلوک چون بازی
کی به حق برده ز اسرار خدا آگاهی ؟
تکیه بر جای بزرگان زده است آن نادان
گوئیا مسندشان مسند شاهنشاهی
چون به خلوت بروند گفته حافظ یادی
التجا کار خرد نیست . فتد در چاهی
نور حق را نتوان یافت ز هر اهرمنی
دست بیعت نتوان داد به هر گمراهی
نه ز رندان سبوحی نه ز پیران جامی
بی خبر ز عالم وحدت مدعی گهگاهی
به سر افتاده مقامی به خدا راهی نیست
پنجه با شیر علی کی فکند روباهی ؟
مسند پیر طریقت نه به سیم است و نه زر
مرد حق خواسته این سلسله جولانگاهی
اشرف از همت پیرش به خدا صادق شد
زانکه پیش کرمش کوه کم است از کاهی