گر گویمت که شاهی شاهان چنین نباشند
ور گویمت که ماهی مه در زمین نباشد
گر گویمت که در آ ُروی زمین خرامان
این سرو بالای تو رعنا همین نباشد
گر گویمت که زیبا پری رویان همینند
حقا که در تحقق جان نازنین نباشد
من در تمام آفاق حسنی بدین لطیفی
هرگز ندیده بودم جز تو گزین نباشد
بر یاد مهربانت شاید که خون بریزی
بر پای این محبان جز انگبین نباشد
صاحب نظر تو هستی بر کشتنم اشارت
خود را فدا نمایم این کفر و دین نباشد
صادق به حال مستی می گوید این سخن ها
در حال عشق و مستی او را جز این نباشد