دوش با دلبر خوش لهجه ای من بدم تا صبحدم چون صفحه ای
چون به دور خود همی چرخیدمی فارغ از خود گشته و مستانه ای
ای خدا این شور مستی تابه کی کاش بودی هر شب وصبحانه ای
من شراب از شوق او نوشیدمی پایکوبان رقص کنان دیوانه ای
تابه کام خود کنم رقصی چنان کوس رسوایی زغم جانانه ای
صادق از روی وریا چون فارغ است
خرقه ای دیگر زنو رندانه ای
به هزار شکل در آیی به هزار فرقه آیی
دلم از کجا بداند که کدامیک تورایی
صنم گریز پایی تو به هر کجا صفایی
بنمای رخ که دانم ز چه رو نمی نمایی
سلام . ضمن تشکربی صبرانه منتظر مطالب ناب شما در معرفی حضرت پیر اعم از خاطرات ُ فرمایشات و تصاویر ایشان هستم
خدایا عشق جانسوزم تو دادی
درون سینه سوزم تو دادی
چنان سوزی اگر بر کوه فشانم
نماند کوه و دشت ان هم تو دادی
اگر دیوانه و شیدا و مستم
از ان ساغر بنوشیدم تو دادی
اگر فرزانه ام با دل که هستم
دل فرزانه ام را هم تو دادی
هزاران چون منی بیچاره دل
اسیران رهعشقم تو دادی
چو فردا نامه عشقم بخوانند
بدانند درد هجرانم تو دادی
مگر صادق نمیدانی که گویند
خدایا عشق سوزانم تو دادی