آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

رقص عارفان و سعدی

ندانی که شوریده حالان مست

چرا برفشانند در رقص دست

گشاید دری بر دل از واردات

فشاند سر و دست بر کائنات

حلالش بود رقص بر یاد دوست

که هر آستینیش جانی در اوست

وصفی ازحضرت باباصادقی

طره گیسو بنازم حلقه دام بلاست

گر بتابی در خمش ، صد ماجراست

می کشاند ، دل دهی عاشق شوی

هر که دل داد ، در خم آن دلرباست

طره ها هر یک دام دیگر است

می روی دردام و بینی هل عطاست

پر دهد از پست ، بالا می شوی

می برد در کوی مقصود ، رهنماست

جام ها ریزد ، زخود بیرون شوی

مست شو در حضور ، مست خداست

رهنمای حق ، امیری کامل است

صادقی عاشق ، سر سپردن را سزاست  

تولد از منظر حضرت حاج سید علی اشرف صادقی

...کلیه مخلوقات اعم از نبات و حیوان یک تولدی دارند که از یک زوج به دنیا می آیند . تولد جسمی ، تولدی است که به امر الهی انسان به هستی پا می گذارد و پیغمبر ( ص ) از عبدالله و آمنه به دنیا آمد . این تولد ، تولد عام است و همه خواهند آمد . اما آن تولدی که همیشه و همه روز تولد پیغمبر ماست ، تولد اوست بعد از چهل سال ... 

او به دین ابراهیم بود ، نبی بود ، ولی بود . در منزل عموی خود ابوطالب بزرگ شده و خو گرفته بود اما در سن چهل سالگی در کوه حرا به تولدی دیگر نائل شد . 

آن تولد چه بود ؟ فطرت اولیه را پشت سر گذاشت و به تولدی بین المللی و جهانی نائل شد و فرمود : ( قولوا لا اله الا الله تفلحوا )...

پنجشنبه روز زیارت معشوق است . بشتابید

توبه شقیق بلخی

سبب توبه او آن بود که به ترکستان شد به تجارت و به نظاره بتخانه رفت. بت پرستی را دید که بتی را می‌پرستید و زاری می‌کرد. شقیق گفت: تورا آفریدگاری هست زنده و قادر و عالم او را پرست و شرم دار و بت مپرست که از او هیچ خیر و شر نیاید.

گفت: اگر چنین است که تو می‌گویی قادر نیست که تو را در شهرتو روزی دهد که تو را بدین جانب باید آمد. شقیق از این سخن بیدار شد و روی به بلخ نهاد. گبری همراه او افتاد. با شقیق گفت: در چه کاری؟

گفت: دربازرگانی.

گفت: اگر در پی روزی می‌روی که تو را تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر روزی بدان نرسی، اگر از پس روزی می‌روی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو رسد.

شقیق چون این سخن بشنید بیدار شد و دنیا بر دلش سرد شد. پس به بلخ آمد. جماعتی دوستان بر وی جمع شدند که او به غایت جوانمرد بود و علی بن عیسی بن ماهان امیر بلخ بود و سگان شکاری داشتی. او را سگی گم شده بود. گفتنتد: بنزد همسایه شقیق است و آنکس را بگرفتند که تو گرفته ای.

پس آن همسایه را می‌رنجاندند. او التجا به شقیق کرد. شقیق پیش امیر شد و گفت: تا سه روز دیگر سگ به تو رسانم. او را خلاصی بده.

او را خلاصی داد. بعد از سه روز دیگر مگر شخصی آن سگ را یافته بود، و گرفته. اندیشه کرد که این سگ را پیش شقیق باید برد که او جوانمرد است، تا مرا چیزی دهد، پس او را پیش شقیق آورد. شقیق پیش امیر برد و از ضمان بیرون آمد. اینجا عزم کرد و به کلی از دنیا اعراض کرد.