آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

در کدام مسیر حرکت می کنیم ؟

سلام  

یکی از آرزوهای هر سالک این است که بتواند در مسیر واقعی و راستین طریقت گام بردارد و سلوک نماید و همچنین یکی از دغدغه های این سالکین خطر انحراف از طریقت است ... 

به نظر شما چگونه می توان فهمید که در مسیر واقعی طریقت گام برمی داریم یا اینکه خدای ناخواسته در مسیر نفس هستیم ؟ لطفا نظرات و تجربیات خود را بیان فرمایید

کلامی گهربار از حضرت حاج سید علی اشرف صادقی

... پس انسان در خواب دارای سه حرکت نوری ُ خاکی و طی الارض است . ولی آن سه سفر برای اولیاء خدا در بیداری است . به خواب آنچنان اهمیت نداده و با خواب همراه و رفیق نیستند ُ عادت نکرده اند . چون مردم در خواب آن مقام را دارا می شوند و اولیاء در بیداری

من و بابا صادقی

امروز یکی از برادران عاشق و قدیمی را دیدم که بسیار منقلب بود . از او علت را جویا شدم  

گفت : برایم ثابت شده است قبل از این که من به دنبال پیر و استادم حضرت حاج سید علی اشرف صادقی بگردم . ایشان به فکر من بوده اند و برای ورودم به طریقت دعا می فرمودند . و اینک شرمسارم که وقتی ایشان برای رستگاری من تلاش می کردند ُ من به دنبال چه چیزی بوده ام .؟؟؟ 

 

و من نیز به این نکته متوجه شدم که الان من در چه دنیایی هستم و پیرم چه دنیایی را برایم آرزومند است

اسیر چه هستیم ؟؟؟

شیوانا به همراه تعداد زیادى از شاگردان خود صبح زود عازم معبدى در آنسوى کوهستان شدند. ساعتى که راه رفتند به تعدادى دختر و پسر جوان رسیدند که در کنار جاده مشغول استراحت بودند. دختران و پسران کنار جاده وقتى چشمشان به گروه شیوانا افتاد، شروع کردند به مسخره کردن آنها و براى هر یک از اعضاى گروه اسم حیوانى را درست کردند و با صداى بلند این اسامى ناشایست را تکرار کردند. شیوانا سکوت کرد و هیچ نگفت.

وقتى شبانگاه، گروه به آنسوى کوهستان رسیدند و در معبد شروع به استراحت نمودند. شیوانا در جمع شاگردان سوالى مطرح کرد و از آنها خواست تا اثرگذارترین خاطره این سفر یک روزه را براى جمع بازگو کنند. تقریبا تمام اعضاى گروه مسخره کردن صبحگاهى جوانان کنار جاده را به شکلى بازگو کردند و در پایان خاطره از این عده به صورت جوانان خام و ساده لوح یاد کردند.

شیوانا تبسمى کرد و گفت: شما همگى متفق القول خاطره این جوانان را از صبح با خود حمل کردید و در تمام مسیر با این اندیشه کلنجار رفتید که چرا در آن لحظه واکنش مناسبى از خود ارائه ندادید!؟
شما همگى از این جوانان با صفت ساده لوح و خام یاد کردید اما از این نکته کلیدى غافل بودید که همین افراد ساده لوح و بى‌ارزش تمام روز شما را هدر دادند و حتى همین الآن هم بخش اعظم فکر و خیال شما را اشغال کردند.

اگر حیوانى که وسایل ما را حمل مى‌کرد توسط افسارى که به گردنش انداخته شده بود طول مسیر را با ما همراهى کرد، آن جوانان با یک ریسمان نامریى که خود شما سازنده آن بودید این کار را کردند!!!
در تمام طول مسیر بارها و بارها خاطره صبح و تک تک جملات را مرور کردید و آن صحنه‌ها را براى خود بارها در ذهن خویش تکرار کردید.

شما با ریسمان نامریى که دیده نمى‌شود ولى وجود داشت و دارد، از صبح با جملات و کلمات آن جوانان بازى خورده‌اید. و آنقدر اسیر این بازى بوده‌اید که هدف اصلى از این سفر معرفتى را از یاد برده‌اید. من به جرات مى‌توانم بگویم که آن جوانان از شما قوى‌تر بوده‌اند! چرا که با یک ادا و اطوار ساده همه شما را تحت کنترل خود قرار داده‌اند و مادامى که شما خاطره صبح را در ذهن خود یدک بکشید هرگز نمى‌توانید ادعاى آزادى و استقلال فکرى داشته باشید و در نتیجه خود را شایسته نور معرفت بدانید. 
 
و ما اسیر چه ریسمان های خودبافته ای هستیم ؟؟؟؟