آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

آشنایی با پیر غریب. حاج سید علی اشرف صادقی

معرفی اندیشه های عرفانی بدون خرافه و زهد خشک

کلامی گهر بار از حضرت حاج سید علی اشرف صادقی

...آنان که در عرفان عملی هستند در تواضع و فروتنی هستند.  

انسان وقتی حرکت کرد از ابتدای مسیر حرکت تا انتها که به تواضع و فروتنی می رسد دارای دوازده نشان می شود که در او ظهور خواهد کرد .  اولین نشان این عارف که به مقام عجز و تواضع و فروتنی می رسد این است که همه بنده های خدا را از خود بالاتر می داند . عارف بالله است . دریا است . گنج است و خودش را از همه بندگان خدا ناچیز تر می داند . همیشه به زبان می آورد و در عمل ثابت می کند و می گوید : همه بندگان خدا از من بالاتر و والاترند و به چشم حقارت به هیچ کس نمی نگرد .  

 

 

امام صادق (علیه السّلام) گوید : شنیدم می فرمودند : به راستی در آسمان دو فرشته اند که بر بنده گماشته اند ، هر که برای خدا تواضع کند او را بالا برند و هر که تکبر کند او را پست کنند. 

وظیفه اجتماعی سالک در طریقت علویه قادریه صادقیه

یکی از توصیه های اکیدی که حضرت حاج سید علی اشرف صادقی به مریدان و علاقمندان می فرمودند این بود که مبادا اعمال و رفتار شما نام و نشان طریقت و درویشی را تحت تاثیر قرار دهد و باعث بشوید که دیگران تصور اشتباهی از طریقت در ذهن خود ایجاد نمایند و... 

این توصیه اکید هرچند بار برای ما تکرار شود باز هم ضرورت دارد تا دوباره و به شکلی جدی به آن توجه و تامل نماییم . گاهی دفاع ما ُ تبلیغ ما ُ توضیح ما و اعمال ما آنچنان در هاله تعصب و حتی جهالت قرار می گیرد که به مذاق هیچ کس خوش نمی آید هر چند ما برای دیگران سلوک نمی کنیم و نظر دیگران نباید ما را از ادامه مسیر منحرف کند اما عکس آن هم درست است که نباید رفتار و عملکرد ما به نحوی باشد که دیگران مجموعه رفتار های ما را با همه طریقت یکسان ببینند . لذا بر ما واجب است که با تاسی به سیره فردی و اجتماعی ائمه اطهار و پیران طریقت به ویژه حضرت حاج سید علی اشرف صادقی سلوک اجتماعی خود را بر اساس معیار صداقت و تحمل و بردباری بنا نهیم و در جامعه ُ طریقت علوی را به صورت ملموس به منصه ظهور بنشانیم  

یادآوری این نکته هم جالب است که همه ما بر اساس حسن خلق و رفتار و منش بزرگوارانه حضرت پیر به طریقت گرایش پیدا کردیم . پس تکبر ُ نخوت و عجب و... در ما نباید جایی داشته باشد

طریقت چیست و چگونه آغاز می شود؟

 بر خلاف شریعت که انسان انتخابش می کند، این طریقت است که انسان را گزینش می کند، بی آن که انسان شناخت روشی هم از آن داشته باشد! انسان گرفتار می شود و نمی داند که گرفتار چه کسی و چه چیزی شده است:

اینجا کسی است پنهان دامان من گرفته                   
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده، ایوان من گرفته
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
اینجا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
جادو و چشم بندی، چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته، او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته           (مولوی، دیوان)
چنان که گفتیم، طریقت هنر عشق است. و این هنر بیشتر به حوزة اسم الرحیم مربوط است. اما از آن جا که همة اسماء الهی احکام یکدیگر را دارند- یعنی مثلا صفت لطف از قهر خالی نیست چنان که صفت قهر نیز لطف را در خود دارد- صفت الرحمن و الرحیم نیز از حکم یکدیگر خالی نیستند. یعنی هم الرحیم از رحمت عام برخوردار است و هم الرحمن از رحمت خاص به دور نیست. به همین دلیل چنان که شریعت همة انسان ها را در بر می گیرد، حال و هوای طریقت نیز کم و بیش در همة انسان ها پیدا می شود.
همة مکتب های عرفانی بر این عقیده اند که آگاهی عرفانی آشکار و پنهان در همة موجودات جهان وجود دارد. عرفای اسلام نیز عشق را در تمام کائنات ساری و جاری می دانند و اساس حرکت و تحولات جهان را همین عشق می دانند:
دور گردون ها ز موج عشق دان                                 گر نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات                                   کی فدای روح گشتی نام یاد
                                                                                           (مولوی، مثنوی)  
آری همة موجودات جهان به گونه ای از آگاهی عرفانی و از حال و هوای طریقت برخوردارند. اما این حال و هوا در بسیاری از موجودات جهان با ادراک ظاهری ما قابل مشاهده نیست. در عرفان هندی، بر آنند که همه چیز سرشار از آگاهی است (استیس، عرفان و فلسفه، ص71).
باک عارف معروف غرب هم می گوید: آشکارا دیدم که جهان از مادة بی جان فراهم نیامده است بلکه سرشار از حیات و آگاهی است‌ (همان،73). مولوی نیز در این باره می گوید:
جملة ذرات عالم در نهان                                     با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم                                  با شما نامحرمان ما خامشیم
محرم جان جمادان کی شوید                             چون شما سوی جمادی می روید
از جمادی در جهان جان روید                                   غلغل اجزای عالم بشنوید
                                                                                      (مولوی، مثنوی)
و ملاصدرا نیز می گوید: «همة موجودات به عقیدة اهل کشف، به همان معنی که گفته شد، عاقل اند و عارف اند.» (اسفار، 1/119)
بنابراین همة انسان ها به گونه ای از حال و هوای طریقت بهره دارند. حساسیت های فرازیستی انسان و این که انسان ها دل به جاذبة زیبایی ها می سپارند همان حال و هوای عرفانی است. چه کسی از کنار لاله ها بی تفاوت می گذرد؟ و کدام دل است که نالة بلبل پریشانش نمی کند؟ و کدام نگاه است که جاذبة جمال اسیرش نمی سازد؟ تماشای یک غروب، نفس کشیدن در هوای لطیف صبحگاهی، سکوت و آرامش شب ها، وسعت فضا، عظمت کهکشان و ستارگان، خروش و تپش دریا، زمزمة رودها، آوای پرندگان و همین طور مضمون یک غزل، لطافت یک مناجات، صفای صحبت نیکان، بانگ نی و دف و تار، آوای گرم و گیرای قوالان و از همه بالاتر زیبایی های ظاهری و باطنی انسان همه و همه سروش عالم غیب اند و کمند زلف معشوق حقیقی اند، تا انسان را بی قرار سازند و به بزم وصال فراخوانند و بکشانند. آری! در مقابل این جاذبه ها، حیوانات بی تأثیر نمی مانند چه رسد به انسان:
دوش مرغی به صبح می نالید                                    عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را                                        مگر آواز من رسید به گوش
گفت: باور نداشتم که ترا                                          بانگ مرغی کند چنین مدهوش!
گفتم: این شرط آدمیت نیست                                    مرغ تسبیح گوی من خاموش!
                                                                                               (سعدی، گلستان)
این جاذبه ها و حال و هواها، اگرچه کم و بیش در همة انسان ها و حتی در حیوانات نیز قابل مشاهده اند، اما ظهور این گونه احساس ها و جاذبه ها در همگان یکسان نیست. انسان ها نیز از این حس همگانی به یک اندازه برخوردار نمی باشند. اگرچه هیچ سری نیز از این سودا خالی نیست:
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست         منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند ولی                    سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
نه من دلشده از دست تو خونین جگرم           از غم عشق تو خونین جگری نیست که نیست
                                                                                                         (حافظ)
و همین است منظور من از عنوان هنر برای سلوک طریقت. هنر چیزی است که اگرچه همگان از آن سهم ناچیزی دارند اما ظهور برتر و چشم گیر آن همگانی نیست مانند خطاطی، نقاشی، مجسمه سازی، نوازندگی، آوازخوانی و...
همة کودکان می توانند خواندن و نوشتن بیاموزند اما همة آنان خوشنویس نمی شوند؛ همة انسان ها می توانند لب به ترنم باز کنند اما همة آنان خوانندة برجسته نمی شوند اما همة انسان ها می توانند خود را و توان خود را اگر بخواهند در عالم عرفان و در جهت رشد و تعالی بیازمایند.
طریقت، تربیت است و بس! اما هر کسی هم این تربیت را بر نمی تابد. بار امانت «تکلیف» اگرچه برای آسمان و زمین سنگین است، اما برای همة انسان ها قابل حمل است. بار امانت «ناز» معشوق هم، برای همة انسان ها سنگین است، اما برای عده ای قابل تحمل می باشد. آری در هنر عشق، «اهلیت» و شایستگی شرط اساسی است. هر کسی اهل این راه نیست. غیرت عشق، راه رابر نااهلان می بندد:
عشق از اول، چرا خونی بود؟                                            تا گریزد هرکه بیرونی بود
                                                                                            (مولوی، مثنوی)
آری، عشق را صد ناز و استکبار هست:
با که گویم، در همه ده زنده کو؟                          سوی آب زندگی پوینده کو؟
تو به یک خواری گریزانی ز عشق                        تو به جز نامی چه می دانی ز عشق؟
عشق را صد ناز و استکبار هست                         عشق با صد ناز می آید به دست
عشق چون وافی است، وافی می خرد                    در حریف بی وفا می ننگرد
                                                                                                   (مولوی، مثنوی)

ای عزیز! طریقت کار هر کسی نیست و به تعبیر عین القضات این کار، کار آسانی نمی باشد. در این باره نکته ای از عین القضات بیاموزیم:  
«روزی چندین هزار جنازه به گورستان می برند که حتی یکی از آنان لحظه ای به تفکر نمی پردازد.
و از چندین هزار کس که کم و بیش به تفکر پرداخته اند، یکی به مقام جستجوی حقیقت بر نمی آید.
و از چندین هزار کس که به مقام جستجو بر می آیند، یکی به راه راست نمی رود.
و از چندین هزار کس که به راه راست می روند، یکی نیست که از راه رفتن خسته نگردد و دست از جستجو بر ندارد.
و از چندین هزار کس که استقامت می ورزند و راه را به پایان می برند، یکی در میان نباشد که شایسته پیشگاه معشوق گردد.
تا نپنداریم که به راه طریقت رفتن کاری است آسان.» (عین القضات همدانی، نامه ها، نامه 72 

 

بخشی از سخنرانی دکتر یثربی

معرفت مجنون

همچو مجنون، کو سگی را می نواخت

بـوسـه اش مـیداد و پـیـشش می گداخت

گِـردِ او مـی گشت خـاضـع در طـواف

هـم جُُـلاب شــکــرش مــی داد صـاف

بـوالـفـضـولـی گـفـت:ای مـجـنـونِ خام

این چه شید است،این که می آری مدام؟

پــوزِ ســگ دائــم پـلـیـدی مــیـخـورد

مَـقـعـد خــود را بــه لـب مــی اُسـتـرد

عـیـب هــای ســگ بـسـی او برشمرد

عـیـب  دان از غــیـب دان بـویی نبرد

گـفـت مـجـنـون: تو همه نـقـشـی و تن

انــدر آ و بـنـگــرش از چــشـــم مـــن

کــاین طـلـسـم بــسـتـۀ مــولاسـت ایـن

پــاســبــان کـوچـــۀ لــیــلاســـت ایــن

هــمّـتـش بــین و دل و جان و شناخت

کـو کـجـا بـگزیـد و مسکن گاه ساخت

او ســگ فرّخ رخِ کـهـف مــن اســت

بـلـکـه او همدرد و هم لَـهفِ من است

آن سـگـی کـه بــاشــد انــدر کــوی او

مـن به شیران کی دهم  یک موی او؟

ای که شیران مر سـگانـش را غــلام

گفت امکان نیست،خامـش،والـسّــلام