یک شب در خانقاه ومتعاقب ذکر به همراه برادران نشسته بودیم که یکی از برادران به شدت در عشق آقا می سوخت یکی از برادران که متوجه این موضوع شده بود به دوست عاشقمان گفت : من می توانم کاری بکنم تا امشب خواب آقا را ببینی . اگر می خواهی باید تسبیحت را به من بدهی ( تسبیح ایشان ، تسبیحی بود که آقا به او هدیه داده بود) .
این برادرمان بلافاصله قبول کرد و تسبیح را به برادر دیگر هدیهکرد تا شب شاید خواب آقا را ببیند .
صبح که برای نماز بیدار شدیم ، حضرت آقا تشریف آوردند خانقاه و بدون اینکه کسی چیزی گفته باشد خطاب به برادری که تسبیح را گرفته بود فرمودند : بابا باختی و ضرر کردی تو می توانستی از عاشق خیلی چیزی بالاتری را بگیری . عاشق برای رسیدن به معشوق جان می دهد نه تسبیح ...
ما عاشق هستیم ؟؟؟
من حاضرم جونم رو بدم فقط آقا قبول کنه!