حیف است که تو را نبینم و جان بدهم
با سوز جگر نوای هجران بدهم
حیف است که در آن میکده و دیر خراب
یک جرعه ننوشیده ، زدست ایمان بدهم
دلتنگیِ بی حد از کفم برده قرار
لختی دگر است که دل به حرمان بدهم !
یکبار بیا ،مرو ، هوار ای حضرت عشق !
تا جان و دلم مثال سلمان بدهم !
مستانه بیا پی شکار ، ای کرد ! که من
آهوی ختن به دام سلطان بدهم
در بازی عشقت ،زپی گوی مگردی
من در طلبت سرم به چوگان بدهم
حاجی ! به تمتعِ طریقِ حَرمت
این اُشتر جان به عید قربان بدهم
چون غیر نظر فکنده است بر خلوت دوست
آن ساق سمین به زیر دامان بدهم
صد خوان و دو صد طعام رنگین بدهند
من ذائقه را به نان و ریحان بدهم
آغوش گشا بیا ،بیا دمی با من باش
هر آنچه کسی نداده ، من آن بدهم
مقصود و مراد من تویی،پیر غریب
از عشق تو صد واژه به الحان بدهم
شیدایی و بی قرارم اندر غم تو
بر گو که چگونه جان به جانان بدهم ؟
با تشکر فراوان از شیدا
شعر بسیار زیبا و پرمحتوایی بود دم شما گرم